اهمیت جنگهای سیاسی و اقتصادی
جنگ جهانی دوم و ظهور ابر قدرتها
ایالات متحده بعد از مشارکت دیر هنگام و محدودش در جنگ بین المللی اول بدنبال فروپاشی جامعة ملل خود را عمدتاً از عرصه بین الملل کنار کشیده بود.
دلایل عدم دخالت ایالات متحده: سرخوردگی از پیامدهای جنگ جهانی اول، اجتناب سنتی از دخالت در کشمکشهای دولتهای اروپایی نگرانی توانفرسای ناشی از بحران اقتصادی ایمنی طبیعی به واسطة وجود اقیانوسهای اطلس و آرام و فقدان هر گونه تهدید جدی از سوی دولتهای محور علیه ایالات متحده تا سال 1940 همگی موجبات عدم دخالت ایالت متحده را فراهم آورده بود و البته عموم غربیها قدرت نازیها را دست کم گرفته بودند ایالات متحده با داشتن ارتشی کوچک که بیشتر مناسب کشورهایی مانند بلغارستان یا رومانی بود تا یک قدرت بزرگ. نه تنها علاقهمند به جنگ نبود بلکه توانایی دخالت جدی در اروپا را هم در سالهای آغازین جنگ جهانی دوم نداشت فاصله زیاد جغرافیایی از اروپا و کمبود تولید جنگ افزار تا سال 1943 که با عدم آمادگی نظامی همراه شده بود زنگ خطر در اوایل جنگ برای آمریکا به صدا درآمد تا ژانویه 1944 تقریباً 5 سال بعد از شروع جنگ جهانی دوم آمریکا برای مشغول کردن تعداد قابل توجه سربازان آلمانی مستقر در اروپا یا تهدید منابع حیاتی آلمان حتی نتوانست عمل نظامی مناسبی انجام دهد. تا آن زمان حرکات نظامی ارتش آمریکا مربوط به هدفهای هوایی، دریایی و یک رشته عملیات محدود جنگی در شمال آفریقا و ایتالیا و قانون وام و اجاره (یعنی به دولت آمریکا اجازه میداد تا مقدار متنابهی کالاهای متنوع در اختیار کشورهای در حال جنگ بخصوص بریتانیا بگذارد بدون اینکه این کشورها مجبور باشند بلافاصله پول این کالاها را بپردازند) بود و بناچار بیشتر بار جنگ بر دوش نیروهای بریتانیا و شوروی بود از اینرو به نظر نمیآمد که با چنین شرایطی ابر قدرتی پدیدآید.
برای کاندیدای بعدی مقام ابر قدرتی هم یعنی اتحاد جماهیر شوروی شرایط بهتری وجود نداشت در حقیقت مسکو در مقایسه با واشنگتن وضعیت نامناسبتری داشت مدتها بود که یک رشته شکستهای سالهای ابتدایی جنگ جهانی اول جایگزین پیشروی درخشان 1814 ارتش سلطنتی روسیه در پاریس شده بود ارتش تزاری در جنگ جهانی اول شکستهای سنگینی نظیر شکست تانینبرگ در سال 1914 متحمل شد و عملکرد بسیار ضعیف این ارتش موجب شتاب دادن به تجزیة تزاریسم انقلاب سال 1917 و انعقاد قرارداد موهن برست لیتوفسک (بین آلمان و شوروی که اوکراین و قسمتهایی از اراضی روسیه را به آلمانها میداد) در سال 1918 شد روسیه به دنبال انقلاب اکتبر 1917 که در زیر فشارهای جنگ جهانی اول 1914 تا 1917 و جنگ داخلی (1918 – 1920) خرد شده بود و به شدت تضعیف شد و فنلاند و لهستان و سرزمینهای مهمی در غرب مانند کشورهای حوزة بالتیک را هم از دست داد. (اتحاد جماهیر شوروی در فاصله بین دو جنگ سیاست انزوا گرایانهای را تعقیب میکرد و بازیگر سیاسی غیر مؤثری در اروپا بود فعالیتهای کمنیترن (نام چند مجمع بینالمللی) که در مسکو متمرکز بود حتی در طول دوران بحران اقتصادی غرب در جهت ترویج انقلاب در همه جا با شکستهای فاحش مواجه شده بود در دیپلماسی معمول اتحاد جماهیر شوروی بغیر از رسمیت دیپلماتیک این کشور و برقراری روابط محدود اقتصادی با غرب به ندرت پیشرفتی حاصل شد.
ارتباط گسترده سیاسی و نظامی با آلمان که بعنوان نمونه میتوان از قراردادهای «راپالو» و «برلین» و روابط نظامی مخفی بین دو کشور نام برد با به قدرت رسیدن هیتلر در سال 1933 قطع شد اتحاد متزلزل آن کشور با فرانسه که اگر به همکاری همه جانبة نظامی منجر میشد و ممکن بود در جنگ آینده تأثیر گذار باشد هرگز به شکوفایی لازم نرسید ورود دیر هنگام اتحاد جماهیر شوروی به جامعة ملل در سال 1934 و سرانجام اخراج آن کشور بدنبال جنگ زمستانی فنلاند در سال 1940 سبب ناتوانی بیش از پیش شوروی شد حمایت این کشور از نیروهایی جمهوری خواه در طول جنگ داخلی اسپانیا قبل از سال 1939 هنگامی که پیروزی فاشیستهای تحت امر ژنرال فرانکو مسلم شد بسیار محدود گشت محروم شدن اتحاد جماهیر شوروی از کنفرانس مونیخ منزوی شدن این کشور را از سیستم سیاسی اروپا به دنبال داشت و این کشور نظارهگر تضعیف خود توسط قدرتهای دیگر شد. در آخرین سال جنگ هنگامی که ارتشهای آمریکا و شوروی بسوی قلب اروپا حرکت میکردند موارد تشابه و اختلاف بین این دو قدرت جالب توجه بود هر دو کشور دارای نیروی زمینی بزرگ و با استعداد بالا منابع طبیعی عظیم و اقتصادی قدرتمند بودند هر دوی آنها به منزلة وارثان انقلابهای بزرگ از نظام قدیمی اروپا انتقاد میکردند و خود را الگوی جهان مترقی و جدیدی میدانستند که جایگزین جهان قدیمی و رو به زوال خواهد گشت هر دو کشور گرایشی شدید به نظام نوین متمرکز خود داشتند. ایالات متحده به نظم بینالمللی لیبرال کاپتیالیستی و شوروی به نظام بینالمللی سوسیالیستی هر دو کشور در سیاست خارجی نسبتاً بی تجربه و نقش قدرتهای بزرگ امیدهای زیادی به آینده داشتند. اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در سال 1941 با حملة غافلگیرانة دولتهای محور که خسارتهای جدی بر بهترین ساز و برگ نیروی دریایی ایالات متحده و ارتش جماهیر شوروی وارد آورده بودند و به ناچار وارد جنگ جهانی دوم شدند.
اما موارد اختلاف بین دو ابر قدرت نوظهور مخصوصاً در زمینههای سیاسی نظامی و اقتصاد جنگی بسیار بیشتر از تشابهاتشان بود. در سال 1944 ایالات متحده از نظر اقتصادی با برخورداری از اقتصادی چهار برابر بزرگتر از اقتصاد شوروی، بسیار قدرتمندتر از این کشور بود از نظر سیاسی ایالات متحده در جهان نفوذ بیشتری داشت و از حمایت اکثر قدرتهای جهان بمنزلة متحدان خود سود میبرد. از نظر نظامی ایالات متحده دارای نیروی دریایی قدرتمندی بود و اتحاد جماهیر شوروی نیروی زمینی بسیار بزرگی در اختیار داشت در ژوئن 1944 هنگامی که ارتش سرخ در نبرد با آلمان با 5 میلیون نفر اسیر و تقریباً 6 میلیون نفر کشته توان نظامی خود را تا حدودی از دست داده بود ارتش آمریکا متحمل کمتر از 000/100 نفر تلفات شده بود. هنگامی که ایالات متحده دارای متحدان قدرتمندی در بریتانیای مشترک المنافع و بعد از آن در فرانسه بود اتحاد جماهیر شوروی تنها بود. راه منتهی به ابر قدرت شدن برای دو ملت طولانی و متمایز از هم بود.
اهمیت ارتشها و جنگها
مطالعه ارتشها و جنگها و ارتباط آنها با سیاست و اقتصاد برای سرنوشت ملتها امری واجب و حیاتی است سرنوشتهای بزرگ در عرصههای جنگ مشخص میشود بعنوان مثال انقلابهای بزرگ را در نظر بگیرید آثار و نتایج انقلابهای انگلستان روسیه و چین فقط در یک رشته جنگهای داخلی طولانی و خونین مشخص شد. انقلاب فرانسه عامل یک رشته درگیریهای نظامی بود، که تا قبل از اینکه شکست نهایی اش در واتر لو (آخرین جنگی که بین ناپلئون بناپارت و نیروهای دو دولت پروس و انگلستان واقع شد) سرنوشت بدی را برای این انقلاب رقم بزند بیش از دو دهه به طول انجامید. همچنین جنگ جهانی اول عامل تجزیة چهار سلسلة سلطنتی (پادشاهی آلمان، روسیة تزاری، امپراتوری عثمانی و اتریش، مجارستان) و تشکیل گروهی از کشورهای جدید اروپایی بود.