
دانش آموزان مدرسه درگوشی باهم صحبت میکنند . بیشتر معلمها بجای اینکه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، درحیاط مدرسه قدم میزنند و با بچه ها صحبت میکنند. آنها اینکار را از معلم تاریخ یاد گرفته اند. با اینکار میخواهند جای خالی معلم تاریخ را پر کنند. معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود که رفت جلوی صف و با یک سخنرانی داغ و کوبنده، جنایتهای شاه و خاندانش را افشاء کرد و قبل از اینکه مأمورهای ساواک وارد مدرسه شوند، فرار کرد . حالا سرلشکر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین کرده است . یکی از بچه ها، درگوشی با ناظم صحبت میکند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد میشود. درحالیکه دست و پایش را گم کرده ، هول هولکی خودش را به دفتر میرساند. مدیر وقتی رنگ وروی او را میبیند، جا میخورد . ـ چی شده، ف ...
ادامه مطلب ...