راهبردهای تنظیم هیجانی و تیپ شخصیتی D در پیش بینی وضوع وعدم وقوع بیماری های قلبی – عروقی
چکیده :
این پژوهش با هدف بررسی نقش راهبرد های شناختی تنظیم هیجانی وتیپ شخصیتی D درپیش بینی عدم وقوع بیماری های قلبی و عروقی صورت گرفت . پژوهش حاضرازنوع علمی – مقایسه ای می باشد . جامعه اماری پژوهش شامل کلیه افراد مراجعه کننده به بیمارستان تبریز بوده که توسط پزشک متخصص تشخیص بیماری قلبی – عروقی دریافت کرده اند وازبین آنها تعداد 80 نفر به عنوان نمونه پژوهشی وبه روش تصادفی انتخاب شدند وبا پرسشنامه زیر مورد بررسی قرار گرفتند : 1- پرسشنامه تنظیم شناختی هیجان 2- مقیاس تیپ شخصیتی Dوداده های پژوهشی با آزمون t برای دو گروه مستقل مورد تجزیه وتحلیل قرار گرفتند . نتایج پژوهشی نشان داد که مولفه های راهبرد های شناختی تنظیم هیجان وتیپ شناختی D می تواند دروقوع و عدم وقوع بیماری های قلبی و عروقی نقش داشته باشند. به عبارت دیگر مولفه های این دومتغیر پژوهشی به احتمال می توانند وقوع وعدم وقوع بیماری های قلبی و عروقی راپیش بینی کنند)01/0 >(P ونتایج به دست آمده با یافته های پژوهشی های دیگر مرتبط ، همخوانی داشت .
مقدمه
سالانه 17 میلیون نفر در دنیا به علت بیماری های قلبی – عروقی فوت می کنند و این بیماری ها، عامل 10 میلیون مرگ از 40 میلیون مرگی است که سالانه در کشورهای در حال توسعه رخ می دهد؛ علاوه بر آن، یکی از علل عمده ناتوانی نیز می باشد (سازمان بهداشت جهانی[1]،2002؛ نقل از هاشمی،1390). در ایران نیز بیماری های قلبی – عروقی شایع ترین علل مرگ ومیر را به خود اختصاص داده است (صدربافقی، شهریاری،میر باقری، حقیقتف، نماینده، 1382). در مطالعه ای که در بیرجند در سال 1382، انجام شد بیماری های قلبی – عروقی با 1/24درصد موارد فوت به عنوان مهمترین علت فوت تعیین گردید. (کاظمی و شریف زاده، 1382). عوامل بسیاری در بروز بیماری های قلبی موثر می باشند.
از سویی این عوامل ویژگی های شخصیتی می باشند که تحقیقات بسیاری را نیز متوجه خود ساخته اند. (دنولت[2]، 2003؛ خوسفی، 2008؛ بیاضی، 2005).
از جمله عوامل شخصیتی موثر در بروز بیماری های قلبی تیپ شخصیتی D می باشد. در این راستا تحقیقی که توسط دنولت و همکاران (2003) صورت گرفت، نشان داده شد که تیپ شخصیتی D، مستقل از عوامل دیگر، پیش بینی کننده مهمی برای بیماران عروق کرونری است.
همچنین، علاوه بر عوامل شخصیتی، عوامل روانی – اجتماعی نیز ارتباط تنگاتنگی با بیماری های قلبی عروقی دارند. از جمله این عوامل روانی – اجتماعی می توان به راهبردهای شناختی تنظیم هیجانی[3] اشاره کرد. راهبردهای شناختی تنظیم هیجان، به نحوه تفکر افراد پس از بروز یک تجربه منفی یا واقعه آسیب زا برای آنها اطلاق می شود (گروس[4]، 2008). طی تحقیقی که (ذوقی شیشوان، 1390) به عنوان بررسی نقش راهبردهای تنظیم هیجان و تیپ شخصیتی Aو D در پیش بینی آسیب پذیری روانی در بیماران ایسکمیک و نارسایی های قلبی مزمن صورت گرفت، بین تنظیم هیجانی با آسیب پذیری روانی هم در بیماران ایسکیمیک و هم بیماران نارسایی های قلبی مزمن، رابطه مثبت معنی داری بدست آمد.
این پژوهش نیز با هدف بررسی نقش راهبردهای شناختی تنظیم هیجانی و تیپ شخصیتی D در پیش بینی وضوع وعدم وقوع بیماری های قلبی – عروقی صورت گرفت.
مبانی نظری وپیشینه ی وضوع طرحواره های هیجانی
توضیحات: فصل دوم پایان نامه کارشناسی ارشد (پیشینه و مبانی نظری پژوهش)
همراه با منبع نویسی درون متنی به شیوه APA جهت استفاده فصل دو پایان نامه
توضیحات نظری کامل در مورد متغیر
پیشینه داخلی و خارجی در مورد متغیر مربوطه و متغیرهای مشابه
رفرنس نویسی و پاورقی دقیق و مناسب
منبع : انگلیسی وفارسی دارد (به شیوه APA)
نوع فایل: WORD و قابل ویرایش با فرمت doc
طرحواره های هیجانی
2-4-1. مفهوم هیجان
عواطف از بزرگترین نعمت های الهی اند که در انسان به ودیت نهاده شده، زندگی بدون آن ها، بی روح، تیره و ماشینی می نماید. و سلامت روانی و عقلانی انسان ها تا حد زیدی به سلامت عاطفی و هیجانی وابسته است. وضعیت عاطفی می تواند قضاوت های فرد در مورد رفتارهای خود و دیگران و نیز نحوه برخوردهای اجتماعی وی را تحت تاثیر قرار دهد. جلوه های هیجانی نقش های متفاوتی ایفا می کنند؛ از جمله اینکه به عنوان وسیله ای برای برقراری ارتباط با دیگران به کار می روند و فرد می تواند از طریق آن ها اطلاعاتی را در مورد احساسات، نیازها و امیال خود به دیگران منتقل نماید. از سوی دیگر نیز ما یا می گیریم پیام های هیجانی دیگران را بخوانیم، بازشناسی کنیم و طبق آن ها رفتاری مناسب انجام دهیم(قدیری، 1384).
طی سالیان به خاطر پیچیدگی زیاد هیجان، تعاریف مختلفی از آن ارائه شده است. پل کلینجا و آن کلینجا (1981) تعریفی را ارائه کرده اند که عناصر اصلی تعاریف قبلی را شامل می شود. بر طبق این تعریف هیجان حاصل تعامل بین عوامل ذهنی، محیطی و فرایندهای عصبی و هورمونی است. آنها در تایید این تعریف، نکات زیر را مطرح می کنند:
2-4-2. مدل فرا-هیجان
گاتمن و همکارانش (1996) معتقداند یک مولفه مهم از اجتماعی شدن، شامل دیدگاه فلسفی والدین درباره هیجان یا همان مقوله ای است که والدین آن را «فلسفه فرا-هیجانی» می نامند. به طور اخص، برخی از والدین تجربیات کودک از هیجان ها و ابراز هیجان ها (مانند خشم، غم، یا اضطراب) توسط وی را نوعی رویداد منفی قلمداد می کنند که باید از آن اجتناب کرد. این دیدگاه های هیجانی منفی، در تعاملات والدین به دیگران منتقل می شوند، مانند آنکه والد مربوطه نسبت به هیجان های کودک بی اعتنا خواهد بود یا از آنها انتقاد خواهد کرد و یا طاقت خود را در اثر آنها از دست خواهد داد. گاتمن و همکارانش (1996) در نقطه مقابل ایین سبک های اجتماعی شدن هیجانی دردسر ساز، نوعی سبگ مربی گری هیجان را شناسایی کردند که شامل موارد زیر است: توانایی تشخیص سطوح حتی پایینی از شدت هیجانی، قلمداد کردن این هیجان های ناخوشایند به عنوان فرصتی برای ایجاد صمیمیت و انجام حمایت، کمک به کودک در راستای برچسب زنی هیجان ها و افتراق دادن آنها از یکدیگر، و پرداختن به حل مساله با کودک مربوطه. فرزندان والدینی که سبک مربی گری هیجان را در پیش می گیرندف به احتمال بیشتری قادر هستند هیجان های خویش را خودشان ارامش بخشند؛ به عبارت دیگر، مربی گری هیجان به خود تنظیمی هیجانی کمک می کند. از این گذشته، فرزندان والدینی که از مربی گری هیجان استفاده می کنند، دارای تعاملات اثر بخش بیشتری با همسالان خود هستند. بنابراین، فرزندان والدینی که از مربی گری هیجان استفاده می کنند، دارای هوش هیجانی بیشتری بوده، و می دانند در چه هنگام باید هیجان را ابراز کرده و در چه هنگام باید ابراز آن را مهار کنند، و می دانند که هیجان های خود را باید چگونه پردازش کرده و تنظیم کنند. مربی گری هیجان، صرفا نوعی سبک پالایشی را در کودکان تقویت نمی کند؛ بلکه به آنان اجازه می دهد تا شناسایی کرده، افتراق گذارده، اعتباریابی کرده، به خود ارامش بخشی متوسل شده، و به حل مسئله بپردازند. سبک مربی گری هیجان به گونه ای که توسط گاتمن و همکارانش توصیف شده، حالت بسط داده شده ای از رهبردهای حل مساله و مهارت های گوش فرادادن فعال است که مورد حمایت الگوهای مبتنی بر ارتباطات از تعامل روابط قرار دارد( لی هی، تیرچ، ناپولیتانو، 2009؛ ترجمه منصوری راد، 1393).
2-4-3. مدل درمان هیجان محور گرینبرگ
درمان هیجان محور (EFT) نوعی درمان تجربی و انسان گرایانه است که از نظریه دلبستگی، علم اعصب هیجانیف و مفاهیم هوش هیجانی نشات می گیرد. EFT نوعی درمان مبتنی بر شواهد به شمار می رود که به لحاظ تجربی مورد تایید قرار گرفته است. در EFT نیز همانند توصیفی که گاتمن از استفاده اثر بخش از هیجان ها در تربیت فرزند ارائه داده است، درمانگر می تواند به عنوان مربی هیجان نیز عمل کند که بیماران را یاریمی دهد تا در پردازش پاسخ های هیجانی خود، کارآمدتر و سازگارانه تر عمل کنند(گرینبرگ[2]، 2002).
در EFT، رابطه بین روان درمانگر و بیمار، خود به عنوان نوعی عملکرد تنظیم عاطفه قلمداد می شود که از طریق فرآیندهای دلبستگی عمل می کند (گرینبرگ، 2007). در EFT چندین فرآیند را می توان یافت که در روش های درمان شناختی-رفتاری نسل سوم ( مانند پذیرش، برقراری ارتباط با لحظه کنونی، آگاهی ذهنی، پرورش همدلی، و فعال سازی فرآیندهای خود ارامش بخشی مبتنی بر دلبستگی) نیز وجود دارد. به طور اخص، گفته می شود پیوند درمانی در EFT، به عنوان نوعی گروه دو عنصری ارامش بخش عمل می کند. در این تعامل دو عنصری، که مسائل پویای دلبستگی انسانی تکوین یافته نیز دخالت دارند، بیماران ممکن است بتوانند از طریق مربی گری مکرر هیجان و یادگیری تجربتی در جلسات درمانی، درونی سازی قابلیت های خود آرامش بخشی بپردازند. از این گذشته، این پیوند درمانی می تواند محیطی را پدید آورد که در آن بیماران ممکن است به طور مستقیم و به گونه ای عمیق، با هیجان هایی چالش برانگیز مواجه شوند، و در عین حال، مهارت های مورد نیاز خود برای تحمل ناراحتی و تنظیم کارآمد پاسخ های هیجانی خویش را نیز بیاموزند (گرینبرگ، 2002).
اگر چه EST اذغان دارد که شناخت، از مولفه های ضروری پردازش هیجانی است، ولی کنترل شناختی یا ارزیابی مجدد هیجان، فرآیند محموری در الگوی EST قلمداد نمی شود (گرینبرگ، 2002). در الگوی EFTاین موضوع مطرح است که همانطور که شناخت می تواند بر هیجان ها تاثیر گذارد، هیجان ها نیز می توانند بر شناخت تاثیر گذارند. از شناخت می توان برای تاثیر بر هیجان ها استفاده کرد، ولی از هیجان ها می توان حتی برای تغییر ماهیت یا تغییر شکل هیجان های دیگر نیز استفاده کرد. طبق الگوی EFT، فرآیندهای ارزیابی، فرآیند های حسی جسمانی، و سامانه های عاطفی، به شیوه ای منسجم فعال می شوند تا تجربه یک هیجان را پدید آورند. EFT، مفهوم هوش هیجانی، و EFT، همگی حکایت از آن دارند که تجربیات هیجانی، سطح بالایی از فعالیت صناعی و هم زمان را در سامانه های رفتاری و زیست شناختی انسان در بر می گیرند (گرینبرگ، 2007).
[1] Ferankan, R
[2] Greenberg, L. S