در عصری زندگی میکنیم که تنظیم روابط اجتماعی بر اساس اصول اخلاقی اهمیتی فوقالعاده پیدا کرده است. زندگی، آسایش و حرمت شخصی هر یک از ما، بیش از پیش، در گرو آن قرار دارد که اصول اخلاقی تا چه حد به طور عمومی مورد رعایت قرار میگیرند. در بسیاری از عرصههای نوین کار و زندگی اگر انسانها نخواهند به احکام اخلاقی وفادار بمانند هیچ نیرویی برای بازداری آنها از تجاوز به حقوق یکدیگر وجود ندارد. همبستگی جماعتی و قومی و قوام زندگی اجتماعی نیز ضعیفتر از آن است که افراد را به یکدیگر مرتبط سازد و انسانها بیش از پیش به صورت افراد مجزا، مستقل و بی اعتنا نسبت به یکدیگر درآمدهاند.
دولتهای ملی، به دنبال جهانی شدن اقتصاد و عروج نهادهای سیاسی بین المللی، قدرت و اعتبار خود را تا حد زیادی از دست داده اند؛ بحرانهای اقتصادی و سیاسی و انقراض باورهای سخت گیرانه سنتی تضعیف دستگاههای امنیتی را به همراه آورده است؛ و نهادهای گوناگون جامعه، محکوم به انشقاق و از هم پاشیدگی، توان نظارت بر اعمال اعضای خود را از دست دادهاند. در نتیجه، حوزههایی از زندگی اجتماعی که بر آنها هرج و مرج و اغتشاش حاکم است به طور مداوم در حال تکثیر و گسترش هستند. در این شرایط تنها اخلاق است که به علت موقعیت استعلایی خود میتواند، انسانها را به جدی گرفتن مسئولیت خود در قبال یکدیگر فرا خواند.
اما امروزه آموزههای اخلاقی نیز در وضعیتی بحرانی قرار دارند. بنیادها، مراجع و تکیه گاههای سنتی احکام اخلاقی، تا حد معینی مشروعیت خود را از دست دادهاند و هیچ گونه الگوی رفتاری معینی – حداقل برای نسل جوان – وجود ندارد.
هنجارهای اجتماعی، باورهای مذهبی و آموزشهای فلسفی، سه بنیاد اصلی ترویج آموزههای اخلاقی، هر یک به نوعی، دیگر از اعتبار و نفوذ دیرینه خود برخوردار نیستند.
هنجارهای اجتماعی، از یک سو، حالتی آن چنان مجرد و عام پیدا کردهاند که هیچ تکلیف مشخصی را برای کسی تعیین نمیکنند و از سوی دیگر، دلیل انشقاق جامعه و تضعیف نهادهای اجتماعی اقتدار و نفوذ خود را بر اذهان مردم از دست دادهاند. در سطح کلی زندگی اجتماعی، مشروعیت هنجارهای اجتماعی چندان ضربه نخورده است، اما این هنجارها آن قدر از اقتدار برخوردار نیستند که فرد را از تکروی و بیتوجهی به منافع جمع باز دارند.
به علاوه فرد نیز دیگر از آن توان، شهامت و امکانات برخوردار نیست که بتواند به صورت خودانگیخته و خودجوش از سر اقتدار و بزرگواری، اخلاقی عمل کند.
قدرت عظیم نهادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و حاکمیت شرایط بغرنج و پیچیده جهانی بر فراز و نشیب زندگی اجتماعی انسانها را به موجوداتی خرد و حقیر تبدیل نموده است. فرد در چنبرة زنجیر منطق سرمایه، عقلانیت نظم اداری و پیامدهای تصمیمهای خیل کنشگران قدرتمند گرفتار آمده است. در چنین شرایطی انسان دیگر سرنوشت را به مبارزه نمیطلبد، خود را وارد ماجراهای پیچیده برای تغییر شرایط کلی جهان نمیسازد و نگران از عواقب اعمال خود، خویش را چندان درگیر مشکلات دیگران نمیکند. او بیشتر سعی میکند تا از فرصتهای ممکن بهره جسته و امکانات لازم برای بهره مندی از یک زندگی بی دردسر را برای خود فراهم آورد. فداکاری و احساس مسئولیت نسبت به وجود و موقعیت دیگران برای او اهمیت چندانی ندارد. بیهوده نیست که ما امروزه با خیل افرادی روبرو هستیم که درصدد بازگردانیدن مشروعیت و اقتدار سابق به بنیادها و مراجع احکام اخلاقی هستند. در زمینة درک مذهبی، اجتماعی و فلسفی از امور رد پای این تلاش را میتوان مشاهده کرد. این گونه تلاشها در برخی از مناطق جهان و حوزههای زندگی اجتماعی با موفقیت روبرو شدهاند. اینجا و آنجا، مذهب، نهادهای سنتی جامعه و تعقل و استدلال وجههای نو پیدا کردهاند و افراد و گروههای بسیاری راغب شدهاند که ادعای از نو طرح شدة این نهادها و مراجع را مورد ملاحظة جدی قرار دهند.
معهذا فریب ظاهر قضیه را نباید خورد. بنیادها و مراجع سنتی هر قدر که نوسازی شده باشند باز توان ارایة چنان احکام جهانشمولی را ندارند که انسان، جدا از موقعیت اجتماعی و اندیشه و طرز نگرشش به جهان، آنها را معتبر بشمارد. موقعیت قدرتمند این بنیادها و مراجع بیشتر اوقات محدود به یک زمان معین و وضعیت خاص است. مذهب به طور عمده مؤمنین، هنجارهای اجتماعی افراد میانسال و کمابیش موفق و استدلال و تعقل روشنفکران را مخاطب قرار میدهد.
به علاوه، آنها نمیتوانند همان گروه مخاطب خود را به صورت جمع و کلیتی واحد تثبیت نمایند. مذهب خود متشکل از مذاهب مختلف است و هر مذهب احکام اخلاقی خاص خود را دارد. اعتقاد و ایمان به یک مذهب به طور معمول انسان را از مؤمنین به مذاهب دیگر دور و حتی گاه منزجر میسازد. از این لحاظ، حس عطوفت و اخوت نشأت گرفته از درک مذهب به طور معمول محدود به انسانهای خاص است. هنجارهای اجتماعی نیز به طور مداوم در حال تغییر هستند. هنجارهای حاکم بر نهادهای سنتی اجتماعی نیز هر چند در عرصههای خرد زندگی اجتماعی به کار میآیند، در عرصههای کلان و وسیع زندگی اجتماعی نقشی سرکوبگرایانه پیدا میکنند. هر چند صلابت و اقتدار این هنجارها ممکن است زمینة امن کار و کوشش را برای برخی فراهم آورد ولی این امنیت به بهای نقض آزادی عمل برخی دیگر از افراد به دست میآید. شکست این پروژهها در عین حال شکست تلاش برای بنیان گذاری و فراافکندن هر نوع مرجع فرا-فردی برای اصول اخلاقی است.
در عصری که انسان تنها و تنها خویشتن را به عنوان جولانگاه اندیشه و تأملات خود در اختیار دارد، در عصری که همبستگیهای اجتماعی ضعیف و شکننده هستند، در عصری که روابط اجتماعی هر چه بیشتر بر پایة ضابطههای حقوقی تعریف میشوند و بالاخره در عصری که زندگی به تجریبات شخصی و درد محدود شده است. براستی، چگونه میتوان برای انسانها مرجعی در ورای فردیت آنها، برای تنظیم روابط اجتماعیشان، فرا افکند. برای چنین انسانی تنها آنچه از درون او میجوشد و میشکوفد مشروعیت دارد. معیار اصلی تمیز امور برای او ارزشهای فردی و شیوة داوری شخصی خود او هستند، نه احکامی که از پیش بر حق و درست فرض شدهاند.
در این وضعیت جدید دیگر از خودگذشتگی، توجه به منافع و حقوق دیگری و کنش اخلاقی اموری نیستند که به خودی خود به ذهن فرد خطور کنند و یا اگر خطور کنند در اعمال و رفتار او انعکاس یابند. گرفتار در وجود شخصی خویش، او انگیزه و شور دست زدن به کنشی را ندارد که هدف آن تضمین منافع دیگری باشد.
در این میان، یک عامل و تنها یک عامل میتواند موقعیت فرد را تا حدی ثبات بخشد و او را به سمت اتخاذ موضعی اخلاقی نسبت به امور سوق دهد. این عامل همانا وجود دیگری به صورت یک شخص معین با احساسات و تمایلات مختص به خود است. وجود دیگری همیشه به صورت حضور زنده و فعال دیگری در عرصههای مختلف زندگی برای فرد مطرح است. او مجبور است در مقابل برخوردهای دم به دم متفاوت دیگران عکس العمل نشان دهد. اگر به برخوردهای مستقل و پویا با حس مسئولیت فردی نسبت به استقلال دیگری ، ترکیب شود، فرد از حد معینی از استقلال و اقتدار برخوردار خواهد شد. در متن احساس مسئولیت نسبت به وجود و تضمین استقلال و پویایی دیگری، در متن معمولی نسبت به استقلال او، فرد میتواند احساس کند که هستی و حضور خاصی در جهان دارد. بدین شکل دیگری میدانی میشود که فرد در آن وسعت حضور و اقتدار خود را باز مییابد. در این روند او بر ضعفها و سرگشتگیهای خویش فایق میشود. از این رو میتوان گفت نه خودمحوری و احساس توانمندی بلکه ضعف و فقر وجودی، فرد را بر میانگیزد تا با رویکردی اخلاقی تأمین آزادی و بهروزی دیگری را غایت اعمال خود گرداند (محمودیان، 1380).
موضوع پژوهش:
در نظریه کهلبرگ رشد اخلاقی بر اساس مفاهیم اخلاقی مراحل پیشین، بنیان گذاشته میشود. یعنی پیشرفت منظمی در مراحل رشد وجود دارد و هر مرحلهای از رشد مراحل قبلی را نیز در بر میگیرد.
چون این مراحل به ترتیب روی میدهند و هر شخصی باید ابتدا مرحلة قبلی را پشت سر بگذارد و بعد وارد مرحلة بعدی شود بنابراین افزایش سن که بنا به فرض، رشد ذهنی را به همراه میورد در تعیین میزان رشد اخلاق، عامل اصلی است. بدین ترتیب این پژوهش به دنبال بررسی رابطة سن و تحول قضاوتهای اخلاقی در بین دانشجویان دانشکدة علوم انسانی، دانشگاه بین المللی امام خمینی است.
سؤالهای پژوهش:
در اخلاق عوامل شناختی، موقعیتی، شیوههای تربیتی، آموزشی، فردی، سن و جنس تأثیر متقابلی دارند. اما حصول به این امر و مشخص کردن تمام عوامل مؤثر در اخلاق کاری بس دشوار است. بدین لحاظ همانطور که پیش از این گفته شد، در این پژوهش سعی شده است تا نقش عامل سن بر تفاوتهای اخلاقی مورد بررسی قرار گیرد. پژوهش حاضر سعی در پاسخگویی به پرسشهای زیر دارد:
1- آیا چگونگی قضاوت اخلاقی دانشجویان در سنین مختلف متفاوت است؟
2- آیا رشد سنی و به تبع آن افزایش توانشهای شناختی، در چگونگی قضاوت اخلاقی،
مؤثر است؟
فرضیههای پژوهش:
1- بین چهار مقطع سنی – متولدین سالهای 1363، 1361، 1360 و 1359 - و تحول اخلاقی رابطه وجود دارد.
2- افزایش سن و به تبع آن افزایش توانشهای شناختی، رشد قضاوتهای اخلاقی را در پی دارد.
3- گروه چهارم قضاوت اخلاقی رشد یافته تری را نسبت به سه گروه دیگر از خود نشان میدهد.
4- گروه اول از سطح قضاوت اخلاقی پایین تری نسبت به سه گروه دیگر برخوردار است.
تعریف عملیاتی متغیرهای پژوهش:
متغیر مستقل: سن
دانشجویانی که در این پژوهش شرکت داشتند به چهار دسته تقسیم شدند.
دانشجویان متولد سالهای 1363، 1361، 1360 و 1359
متغیر وابسته: تحول قضاوت اخلاقی
به تغییرات در سطح استدلال اخلاقی گفته میشود، تغییراتی که به وسیلة پاسخ دادن به داستانهای اخلاقی کهلبرگ سنجیده میشوند و در نهایت به صورت نمرة تحول اخلاقی مشخص
میشود.
جنس: در این پژوهش هر چهار گروه از دانشجویان دختر و پسر مورد پژوهش قرار گرفتهاند.
روش پژوهش:
هدف علم فراهم آوردن اطلاعات تازه و سودمند به صورت دادههای قابل اثبات است، این دادهها تحت چنان شرایطی به دست میآیند که افراد واجد صلاحیت میتوانند با تکرار مشاهدات لازم به همان نتایج دست یابند. در این بخش چگونگی و روش پژوهش به کار گرفته شده در پژوهش حاضر طرح میشود.
1-3- توصیفی: با توجه به اینکه توصیف نتایج مطالعات روان شناختی معمولاً با اظهار نظرهای آماری همراه است، در این تحقیق نیز در سطح توصیفی با رایجترین شاخص مرکزی آماری یعنی میانگین سر و کار داریم. در عین حال به فراوانیها، درصدها و جدولهای متعدد توصیفی نیز اشاره شده است.
2-3- کتابخانهای: مطالعات کتابخانهای و جمع آوری منابع به عنوان اصول زیربنایی در هر تحقیق ضروری به نظر میرسد. آگاهی داشتن از تحقیقات، نظرات و آرا، دسترسی به منابع متعدد، همه از جمله ویژگیهای یک تحقیق به شمار میآیند. در پژوهش حاضر نیز، محقق به بررسی منابع مربوط به موضوع تحقیق خویش دست زده است که در فصل پیشینة مطالعاتی به تفصیل آمده است.
3-3- بالینی: به لحاظ روش یافتههای موردی هر یک از اجراها بر روی هر یک از آزمودنیها قابلیت منعطف و بسیار زید تعمیم یابنده دارد. به این روی اگر روش بالینی را تدوین قواعد و قوانینی کلی بر مبنای مطالعات موردی و فردی بدانیم این چنین است که در فراسة این تحقیق به طور کامل انجام یافته است.
نوع پژوهش:
4-3- بنیادی: آنچه در انجام یک تحقیق بنیادی مد نظر است، اثبات یا نفی کامل یا جزیی از یک فرضیه یا نظریه یا اصول اساسی در علم میباشد و با این تصویر ذهنی، پژوهش حاضر به دنبال افزایش دانش در زمینة اخلاق و نحوة سیر تحول اخلاقی میباشد و اطلاعاتی را دربارة انطباق یا عدم انطباق سن با مراحل تحول اخلاقی ارایه میدهد و مشخص میکند که آیا با افزایش سن بر رشد اخلاقی نیز افزوده میشود.
5-3- کاربردی: یک نظام آموزش و پرورش هدفمند که به سوی شکوفایی همه جانبة استعدادها و تواناییهای دانش پژوهان گام بر میدارد، باید بهموازات پرورش منطقی و عقلانی، جریانات اخلاقی و اجتماعی را مد نظرداشته باشد. وقوف به قانونمندیهای رشد، لازمة یک برنامهریزی جامع و اصولی است. بدین ترتیب یافتههای این پژوهش و پژوهشهایی از این دست میتواند به منظور تکمیل برنامههای آموزشی و پرورشی مورد استفاده قرار گیرد.