
لینک و پرداخت دانلود*پایین مطلب * فرمت فایل :word(قابل ویرایش) تعداد صفحه :50 مقدمه چیزی به ظهر نمانده بود. برگ مرخصی را که از صبح تهیه کرده بودم گذاشتم توی جیب پیراهنم . کتم را پوشیدم وبه قول معروف ، شال وکولا کردم وبا یک دید مختصر در آیینه از محل کارم زدم بیرون. یک راست راهی ساختمانی شدم که یکی دو خیا بان آنطرف ترقرار داشت. توی راه با هزار امید وآرزو وشور واشتیاق، برای اینکه خد ای نکرده تپقی نزنم،حرفهایی که از دیشب در ذهنم آماده کرده بودم ، مرور کردم . پله های سنگی که هر کدامشان عین آیینه عکس آدم تویش می افتاد، یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم . هرچه به پله آخر نزدیک تر می شدم دل شوره ام بیشتر می شد. نمی دانم چرا ولی سعی می کردم ذهنم را به نتیجه تلاشم متمرکزکنم . برای همین کلی از خودم متشکرشدم وقندتوی دلم آب شد. از ...
ادامه مطلب ...