زندانی زرچه باک از دشمنان دارم چو یاری می شود پیدا ز بحر غم چه پروا ، تا کناری می شود پیدا ز فردا روزنی باشد به چشم آرزومندانچو برق اختری در شام تاری می شود پیدا مباش افسرده ای مرغ چمن کز گردش دوران به فرجام زمستان نو بهاری می شود پیدا شب است و ظلمت و بانگ جرس از دور می گوید که اینجا رهرو شب زنده داری می شود پیدابه رغم محتسب ساقی ، سرت نازم به می خواران بنوشان باده تا رنج خماری می شود پیدا زتوفان ضمیر پاکبازان است گر بینی به بحر عشق موج بیقراری می شود پیدا ز بانگ می پرستان است غوفای قدح گیران اگر در محفل ما هوشیاری می شود پیدا پریشانی نیابد راه در جمعیت رندان که آنجا مردم امیدواری می شود پیدا(( حمید )) ا، نیست در زندانی زر ، شور آزادی کجا شاخ گلی در شوره زاری می شود پیداشرح حال آقای حمید سبزواریحمید سبزواری هستم سراینده سرودها و اشعار مختلف حماسی،عرفانی اعم ا ...
ادامه مطلب ...