کلیات - تعریف و موضوع روانشناسی 94
تعریف روانشناسی 94
موضوع روانشناسی 95
تعریف روانشناسی تربیتی 95
موضوع روانشناسی تربیتی 96
1-یادگیری 96
2-رشد 96
3-شخصیت و سازگاری 97
4-اندازه گیری و ارزش سنجی 97
5-تکنیک ها و روشهای روانشناسی تربیتی 97
روانشناسی تربیتی یک علم کاربردی است 97
علوم بنیادی 97
علوم کاربردی 98
اشارهای مختصر به تاریخچه روانشناسی و روانشناسی تربیتی 98
روشهای تحقیق در روانشناسی 99
تحقیق تجربی و مراحل آن 100
1-طرح سوال (یا مسئله) 100
2-جمع آوری دلایل و اطلاعات 101
3-فرضیه ها 101
4- آزمایش فرضیه ه 102
5- نتیجه گیری یا استنتاج 102
روش مشاهده : 103
روش پرسشنامه : 104
روش مصاحبه : 105
روش مطالعه موردی 105
استفاده از روش آمار : 107
فصل دوم 109
رشد 109
اصول رشد 110
در رشد روانی 114
تفاوت های فردی در رشد: 115
4-رشد دارای ابعاد مختلف و پیچیده است 118
5-رشد دارای مراحل مشخص و معینی است . 119
دوره های رشد بعد از تولد 120
ج ـ روشهای تربیت فرزند: 124
د ـ ایفای نقش اولیه 125
فصل سوم 125
نظریه ها یا دیدگاه های رشد 125
تئوری پیاژه در رشد شناختی 126
دوره ها و مراحل رشد شناختی از دیدگاه پیاژه 127
الف ـ دوره اول : دورة حسی ـ حرکتی تولد تا 2 سالگی: 128
پ ـ دوره دوم: تفکر عملی یا دوره عملیات منطقی عینی 128
ج ـ دوره سوم: دورة عملیات ذهنی یا تفکر انتزاعی یا منطق صوری( 12 تا پایان 15 سالگی) 129
کاربرد دیدگاه پیاژه در تعلیم و تربیت 130
4ـ تشویق کودکان و دانش آموزان به تفکر انتقادی. 130
5ـ پیاژه به فکر کردن و خلاقیت مداوم ارج می نهد. 130
تئوری و نظریه اریکسون در رشد روانی ـ اجتماعی 131
مراحل رشد روانی اجتماعی اریکسون 132
کودکان استثنائی 136
تعریف کودکان استثنائی : 136
تعریف آموزش و پرورش استثنائی 137
توزیع فراوانی کودکان استثنائی 139
ضرورت آموزش و پرورش استثنائی 140
عوامل موثر در آموزش و پرورش کودکان استثنائی 142
الف-تغییرات اساسی در عقاید وبازخوردها 143
ب-گسترش تحقیقات و تسهیلات آموزشی 144
ج-نقش مادران و پدران کودکان استثنائی 145
د-پیشرفت صنایع خدمتی و آموزشی 145
ه- خدمات پزشکی و روانپزشکی 147
و-اقتصاد 147
هدفهای آموزش و پرورش استثنائی 149
1-رسیدن به خود آگاهی و شناخت خود 149
2-برقرار نمودن روابط مفید و موثر با دیگران 150
3-رسیدن به کفایت اقتصادی 150
4-پذیرش مسئولیت اجتماعی 150
روشها ، امکانات و تسهیلات در آموزش و پرورش استثنائی و جایگزینی کودک استثنائی 151
فصل 5 156
انضباط 156
تعریف انضباط : 156
انضباط بمعنی اطاعت کورکورانه 156
انضباط بمعنی تنبیه 157
انضباط بمعنی محدودیت یا کنترل شدید 158
انضباط بمعنی قانون و قاعده 159
مقررات معلم : 159
مقررات گروهی : 160
مقررات مربوط به موقعیت یادگیری : 161
مقررات شخصی : 162
عوامل موثر در پیدایش مسائل انضباطی : 162
موقعیت یادگیری 163
وضع خانوادگی 163
جو عاطفی کلاس 164
طرق حل مسائل انضباطی : 165
فصل 6 168
تفاوتهای فردی و نقش شخصیت و منش در تربیت 168
چگونگی تفاوتها 168
اختلافهای جنسی 168
تفاوت در استعداد 169
تفاوت در زمینه های خانوادگی 170
چگونگی رشد زبان 173
1-جوّ عاطفی خانواده 174
2-وسایل 174
3-شیوة تربیت 175
طرح کلمن و میلر 176
نقش شخصیت در تربیت 177
همنوائی 178
خودانگیختگی 178
دوستی 179
درستکاری 179
وظیفه شناسی و انعطاف پذیری 180
نوع دوستی 181
ثبات اخلاقی 181
رشد منش 182
بنیادهای رشد منش 183
نقش مدرسه در رشد منش 183
اهمیت یادگیری 185
تعریف یادگیری 186
نظریه های یادگیری 186
2-نظریه های شناختی 187
پاولف و شرطی شدن کلاسیک 187
خاموشی-بهبودی خودبخود-تعمیم و تمییز محرک 189
ثوراندیک و یادگیری از راه آزمایش و خطا 190
اول-قانون اثر 191
دوم-قانون آمادگی 191
سوم-قانون تمرین و تکرار 191
اساس شرطی شدن فعال 192
آزمایشات اسکینر 193
شکل دادن رفتار 193
تعمیم و تمیز در شرطی شدن فعال 193
تقویت کننده اولیه و ثانویه 194
تقویت کننده اولیه 194
تقویت کننده ثانویه: 194
تقویت مثبت و منفی 194
عوامل موثر تقویتی در شرطی شدن فعال اسکینر 195
نطریه یادگیری اجتماعی بندورا 196
1-فرآیندهای توجهی: 197
2-فرایندهای بازنمائی 198
3-فرآیندهای باز تولیدی 198
فرآیند انگیزشی 198
نظریه معنا دار آزوبل 199
یادگیری معنادار 200
انگیزش 201
انگیزش عمومی و اختصاصی برای یادگیری 202
نظریه های انگیزش 202
رویکرد رفتاری به انگیزش 203
رویکرد شناختی به انگیزش 204
نیاز به فهمیدن ودانستن 204
نظریه اسناد 206
اسنادها: تأثیر آنها بر رفتار 210
اسنادها باور نسبت به توانایی و استعداد 210
اسنادها: نتایج تحقیقات 211
رویکرد انسان به انگیزش 213
انسان گرایی، انگیزش به عنوان رشد ونمو 214
خود، زیربنای انسان گرایی 214
انگیزش درکلاس درس : الگویی برای افزایش انگیزش 216
ویژگیهای معلم 216
الگودهی معلم 217
علاقه مندی معلم 217
گرمی وهمحسی معلم 218
انتطارات معلم 219
انتظارات معلم: کاربردها در مورد انگیزش 221
متغیرهای جوً کلاسی 221
نظم وایمنی 222
موفقیت 223
پاورپوینت روانشناسی رنگها در معماری 80 اسلاید (ویژه رشته های مهندسی معماری) می باشد. در ادامه بخشی از متن این پاورپوینت و فهرست آن را برای شما قرار داده ایم و در انتها نیز تصویری از پیش نمایش اسلایدهای این پاورپوینت را برای شما قرار داده ایم تا بتوانید جزییات آن را مشاهده نمایید و در صورت تمایل به داشتن این پاورپوینت ، اقدام به خرید آن نمایید.
رنگ بازتابی از نور است که به شکل های متفاوتی در می آید و این بازتاب مجموعه وسیعی را شامل می شود.انسان از گذشته های دور به استفاده از رنگها علاقه مند بوده است.گروهی عامل گرایش انسانهای ابتدایی به کاربرد رنگها را در " طبیعت " و رنگهای موجود در آن می دانند ومعتقدند که آنها با الهام از طبیعت و پدیدار شدن شب و روز رنگهایی چون سیاه و قرمز را به عنوان رنگهایی سمبلیک به کار می بردند و از این دو رنگ جهت تزیین گور مردگانشان بهره می گرفتند . نقش رنگها و مفاهیم نمادین آنها در مذاهب و اماکن مقدس متفاوت بوده است " در قدیم دیوارهای پکن را با قرمز و سقف های شهر را با زرد رنگ آمیزی می کردند تا نمادی از ارواح پاک و شریر باشند و در مصر باستان نیز داخل و سقف را با آبی و کف آنها را با سبز رنگ می زدند تا به ترتیب نمادی از بهشت و مرغزارهای نیل باشند.
مقدمه
رنگ و فضا
رنگ و شکل
رنگ و بافت
رنگ و نور
کمپوزیسیون رنگها
کنتراست های هفتگانه رنگ
تاثیرات روانی رنگها
سیاه و سفید
رنگ قرمز
رنگ نارنجی
رنگ زرد
رنگ آبی
رنگ سبز
رنگ بنفش
رنگ قهوه ای
.
عنوان: روانشناسی رنگها در معماری
فرمت: پاورپوینت
تعداد صفحات: 80 اسلاید
ارائه شده در: فروشگاه های سازه برتر
.
تصویر پیش نمایش اسلایدهای این پاورپوینت:
پاورپوینت اصول روانشناسی یادگیری
در تعریف یادگیری به عنوان تغییر
در گرایش و توانایی و استعداد
پاسخ دادن ،این نتیجه استنباط می
شود که یادگیری پیش از تغییر
رفتار حاصل می شود.
هدفهای یادگیری بر حسب زمان وصول به سه قسمت تقسیم می شوند:
هدفهای کوتاه مدت
هدفهای میان مدت
هدفهای بلند مدت
روانشناسی اجتماعی از جمله رشتههای میان رشتهای بوده که در دوران کنونی وارد مباحث سیاسی ـ اجتماعی شدهاست؛ و به بررسی و تحقیق در رفتار سیاست مداران نیز نسبت داده میشود؛ و یک نوع از سیاست شناسی میباشد. روانشاسی اجتماعی را میتوان به طور کل اینگونه تعریف کرد: شناخت و دانش اصول سیاست و تحقیق و جستجوی آنها (تقریباً شبیه به اقتصاد سیاسی). روانشناسی سیاسی شکلی از سیاست است که به رفتارها و اخلاقیات و روان سیاست مربوط است و میتوان گفت که به شناخت باورهای سیاسی مربوط است. این نوع روانشناسی را هم میتوان در رشتهٔ روانشناسی زیر شاخه کرد و هم در شناخت سیاست.[نیازمند منبع]
روانشناسی سیاسی دانشی میان رشتهای شناخته میشود که به بررسی رفتار انسان در عرصه سیاست و عملکردهای سیاسی میپردازد. در واقع روانشناسی سیاسی به چرایی رفتارها در مناسبات و تصمیمات سیاسی پراخته و عمل انجام شده را توصیف و علت یابی میکند. از این روی است که در آن از مفاهیمی چون جامعه پذیری سیاسی یاد میشود.[
بحث روانشناسی از اوایل قرن بیستم تا کنون و با شروع شناخت و بحث در مورد ضمیر خودآگاه و نا خودآگاه از طرف زیگمنود فروید در زندگی روزمره بخصوص در چنده ده اخیر نقش بسزایی پیداکرده است .
روانشناسی کلمه ای است که ریشه آن به زبان یونانی) ( pyschoبرمیگردد و به معنی شناخت روح و روان میباشد. تاریخ شناخت آن به زمان های بسیار قدیم برمیگردد یعنی به زمان اساطیر یونان و علم الاشیا و هنر شناسی که با فیلسوفانی نظیر افلاطون وارسطو تاریخ تمدن و روان شناسی نقطه اغاز خود را یافت. امروزه روانشناسی کلیه امور زندگی را مورد بررسی وتعلیل قرار میدهد.
روانشناسی بعنوان یک رشته (تحصیلی ) مستقل از سال 1875 تاسیس گردید. هدف آن شناخت و درک از این موضوع میباشد که انسان چگونه زندگی خود را در چهار چوب روابط اجتماعی و در اجتماع تجربه کرده و سازمان دهی میکند. رشته روانشناسی از مجموعه روشهای علمی علوم انسانی و طبیعی تحقق پیدا میکند. به عبارتی روانشناسی وظیفه خود میداند آگاهی و دانش عملی جهت روند بهبود روش زندگی فردی و اجتماعی در انسان ، گروه های اجتماعی، نهادها و سازمان ها و سیاست را تکامل و ارائه دهد.
روانشناسی رابطی برای انسانها میباشد که بتوانند: ( مراجعه به سایت
bdp-verband.org)
1- همدیگر را بهتر درک کرده و ارتباط سالم با هم برقرارکنند.
2- زندگی موثر و با انگیزه ایجاد کنند
3- سالم وبا طراوت زندگی کرده واز استرس های مضرپرهیز کنند.
4- توانایی های فردی خود را در زندگی فردی وشغلی بهتر پرورش دهند.
5- بر ترس چیره و تجربه های بد زندگی(مانند مرگ ونظایرآن) را پذیرا شده واز آنها صدمه نبینند.
6- به زندگی روزمره مسلط شوند .
ادغام روانشناسی با سایررشته ها و کمک گرفتن از این رشته برای آنها امری اجتناب نا پذیر گردیده است و اغلب بحث از روانشناسی جامعه ، روانشناسی سیاسی، روانشناسی اقتصادی، روانشناسی بازاریابی، روانشناسی ورزش و .... میباشد.
شاید یک شنونده در وحله اول از خود بپرسد ، روانشناسی چه ارتباطی با ورزش ، سیاست ، اقتصاد ویا سایر موارد (رشته ها) دارد. این مقاله به این موضوع پرداخته و سعی بر این دارد رابطه روانشناسی بر جامعه و سایر رشته ها الالخصوص به تعریف و بررسی روانشناسی سیاسی بپردازد.
روانشناسی سیاسی از طرفی ارتباط بین قدرت و حکومت و از طرف دیگر ارتباط ا شخاص با احساسات وتصوراتشان از ملل دیگر، گروه ها وموضوعات مختلف دیگر را در رابطه با سیاست و جامعه بررسی وتحلیل میکند. یعنی تحلیل و بررسی سوژه هایی مانند ملی گرایی ، تنفر، جنگ طلبی ، بررسی و دلایل خشونت گرایی بیشتر مردها نسبت به زنان و یا دلایل حمایت ویا ضدییت با یک سیستم ویا سیاست و سایر تم های سیاسی از مواردی هستند که مورد توجه روانشناسی سیاسی میباشد.
امروزه در اکثر کشورهای غربی مشاوران زیادی در کنار سیاستمداران و مقامات علی رتبه کشورها(رئیس جمهور، نخست وزیر ، سناتورها و وزرا) مشغول به فعالیت میباشند، که یکی از آن مشاوران روانشناسان سیاسی میباشند.
نقش و مسئولیت مشاوران برقرار کردن پلی بین سیاستمداران و رای دهندگان و در نهایت توجیح سیاست گذاری و عملکرد مسئولین میباشد. بعنوان مثال
الف : در انتخابات با چه موضوعاتی رای مردم را برای خود جلب کنند و آنها را به پای صندوق های رای بیاورند.
ب : طراحی پلاکارتها و تمهای انتخاباتی –
ج: سیاستها و رفورمهای دولت را در مواردی نظیر سلامتی، بیکاری ویا
بازنشستگی ویا اضافه کردن ویا تحلیل دادن قیمتها و سایر موارد برای مردم و رای دهندکان توجیح و یا به عبارتی به آنها تحمیل کنند . اینها و موارد دیگر مانند تشریح و تحلیل و نقل موارد اجتماعی سیاسی مانند نژادپرستی وضدیت با خارجیها، دلایل شرکت ویا تحریم انتخابات ، خشونت و خلافهای اجتماعی و دلایل بیکاری و تحلیل بازار بورس و سهام و موارد مشابه از وظایف مشاوران ازجمله مشاوران سیاسی میباشد.
در واقع روانشناسی سیاسی وسیله ای است که میخواهد کمک کننده در حل مسائل سیاسی جامعه و پلی بین مردم و سیاست گذاران باشد.
البته سوالی مطرح میگردد که روانشناسی سیاسی تا چه حد از عهده این مسئولیت بزرگ بر می آید و کجا از آن سواستفاده میگردد و به نظر میرسد در موارد زیادی این رشته به ابزار حکومتی برای تو جیح سیاست های غیر منطقی دولتمردان درجهان غرب، بخصوص کشورگشایهای سالهای اخیر امریکا، تبدیل گردیده است . بله اشغال افغانستان ویا لشگرکشی امریکا به عراق به بهانه جریان 11 سپتامبر وبهانه بمب های اتمی عراق و ارتباط آن با ترویسم جهت توجیح کردن مردم امریکا و جهانیان بود. در واقع پشت پرده پنهان کردن مسائل اجتماع امریکا و مسائل اقتصادی مطرح بود که به کمک روانشناسان سیاسی دلایل واحی برای این سسیاست خشن اکریکا مطرح گردید. در اینجا از احساسات ناخوداگاه انسان مانند ترس و اضطراب سو استفاده شده و آنرا بهانه ای برای درست جلوه دادن سیاست خشونگرا دولت بوش قرار دادند.
در ارتباط به همین موضوع یک گروه از محققان آلمانی در مقاله ایی با عنوان عواقب 11 سپتامبر بررسیی کرده اند که به نقل آن میپردازم .
در بحث عواقب 11 سپتامبر بیشتر به ُبعد از دید کارشناسان اقتصادی برخورد شد. یعنی تاثیر آن برصنعت توریسم، بر شرکت های هواپیمایی، برهتل ها و مهمانسراها که ضررهای زیادی را دیدند: بطوری که بعضی از شرکتهای هواپیمایی ورشکسته وتعطیل گردیدند، مانند سویس ایر. سایر شرکت ها تا 20% تحلیل رفتند. پیش رزرو هتل ها در شهرهای بزرگ تا مدتی دیگر انجام نمیگرفت ورستورانها بیکارماندند که همه اینها بر اقتصاد کشوری های غربی صدمه زیادی وارد کرد از جمله بیکاری بیشتر. کارشناسان روانشناس سیاسی آلمانی به بعد فرهنگی و بین فرهنگی ملل محتلف اشاره کرده و معتقدند که کمتر شدن سفرهای بین مردم کشور های مختلف باعث دوری گذیری و عدم شناخت از همدیگر و در نتیجه عدم تفاهم بین الملل میگردد. چراکه با سفرهای بین کشوری مردم قادر هستند شخصا تصویری از فرهنگ و مردم دیگر کشور ها برای خود ایجاد کنندو نظریه های کلیشه ای مانند اینکه ایا کشورهای عربی و مسلمان برای غرب خطر آفرین هستند یا خیر دیگر به این صورت مفهوم نداشته واینگونه ضدیتهاوپیش داوریها ازقبل بوجود نمی آیند. در بررسیهای به عمل آمده در این نظرسنجی دلایل کمتر سفرکردن به کشور امریکا وکشورهای عربی مورد بررسی قرامیگیرد که بر عکس فرضیه اولیه که به دلیل تروریسم و ترس از پروازکردن عامل این تحلیل است شرکت کنندکان این دلیل را رد کرده و به عوامل سیاسی به عنوان دلیل خود اشاره میکنند. از نتایج قابل توجه این نظر سنجی شاید بتوان به این موضوع اشاره کرد که در بین مشارکت کنندگان افرادی که به کشور امریکا سفر کرده بودند نسبت به این کشور در کلیه موضوعات مورد سوال(در رابطه با دمکراتی و تمدن) به غیر از یک مورد نظرمثبت داشتند وآن مورد این بوده که ا ین افراد مردم امریکا را سطحی و بی فرهنگ میدانستند. ولی برعکس اشخاصی که به کشورهای عربی و مسلمان سفر کرده بودند به این کشورها به عنوان یک عامل خطر و تهدید نگاه میکردند. اگرچه افرادی که به این کشورها سفر نکرده بودند معتقد بودند که در این کشورها به حقوق زنان برخورد درست نمیشود ولی درحین حال نظر داشتند که از اسلام چیزهای زیادی را میتوان یاد گرفت. در مورد اول دلیل تشابه فرهنگی میتواند عاملی باشد که نظردهندکان نظر مساعد خود را اعلام نموده و عکس آن در مورد دوم صادق است.
مسلما انتخاب مجدد بوش و نظرات اخیر وی در رابطه با صلح و جنگ یا به قول او "مخالفان امریکا" یکی دیگر از سو ژه های داغ برای روانشناسان سیاسی منتقد میباشد که مورد توجه قرار گرفته است و از هم اکنون صدای مخالفت با سیاستهای جنگ طلبانه بوش از اروپا وامریکا و اسیا به گوش میرسد.
در کنار ین اعتراضات باید به روشهای مختلف لوازم ارتباط جمعی و نقش آنها در تاثیر گذاری به نظریات مردم اشاره کرد. تجربه نشان داده که معمولا جراید راستگرای غرب و بخصوص فرستنده های تلویزیونی هر زمان که ابهامات واحی دول اروپایی وامریکا د ر ارتباط با اتهاماتی به کشور های دیگر مطرح گردیده سعی بر این شده که با نمایش فیلم ساخته شده در آن کشورهای غربی ویا برنامه های مشابه ارتباطی بین موضوع مورد بحث و کشور مورد اتهام قرار گرفته برقرار کرده و بدین وسیله شروع به جو سازی واماده سازی ذهن ملت امریکا برای اقدامات بعدی به عمل آید.
باتوجه به معادلات و مولفههای مدرن امروزسیاست، جایگاه و منزلت «روانشناسی» روز به روز نقش خود را آشکارتر کرده است. «روانشناسی» که در معنای لغوی با روح و روان آدمی کار دارد، مسلما به طور سیستماتیک بخش گستردهای ازحوزه سیاست را فرا گرفته ونقش بی بدلیلش به وفوراهمیت پیدا کرده است. کسانی به عنوان سیاستمدار محبوب جامعه میشوند و با اقبال وسیع مردم روبه رو هستند که از لحاظ «روانشناسی» شخصیت اثر گذاری داشته باشند. در مرحله اول؛ سیاستمدارانی در بین مردم نفوذ قابل توجهی دارند که از لحاظ گفتاری از ادبیات ممتازی برخوردار باشند، نوع گفتارشان فصیح و بلاغت کلامشان با شیوایی همراه باشد، واژگان را در سر جای خودشان قرار دهند و لحن کلامشان تاثیرگذار است، در ارتباطتشان تعامل معناداری برقرار کنند، نوع نگرش و جهانبینیشان بر اصول روانشناسی پایهگذاری شده باشد. روانشناسی و سیاست لازم و ملزوم یکدیگرند، هر فردی که در حوزه سیاست فعالیت میکند باید از دریچه روانشناسی قضایای سیاسی را نگاه کند واز لحاظ روحی و روانی از وضعیت سالمی برخوردار باشد و از طرف دیگر فرد سیاسی باید با تیزبینی وبه صورت هوشمندانه نکات روانشناسی را تحلیل کند، فرد سیاستمدار زمانی که بر گفتار و اعمالش کنترل مناسبی داشته باشد، موفقیتش چشمگیر است. از دلایل اصلی موفقیت بعضی از چهرهها در مقابل ناملایمات سیاسی؛ رعایت نمودن «مولفههای روانشناسی» مثل کنترل خشم، مقابله به مثل نکردن، صبر توام با راه حل منطقی، غلبه براحساس و اضطراب، خوشبینی، آماده کردن روح و روانش در مقابل انتقادهای تند، فضای مثبت اندیشی بر خود و همفکرانش، امواج امید و نشاط در جامعه، دعوت به صلح و آرامش، عدم موضعگیری غیرمنطقی، تجربه اندوزیشان، سکوت عقلانی، تولید ایدهها و برنامهها برای برون رفت از مشکلاتشان. از جمله مطالب بسیار مهم در حوزه روانشناسی وسیاست؛ دنبال کردن پاسخگویی به گرایشهای سیاسی، نحوه شکلگیری و تغییر تفکرات سیاسی، در این زمینه «روانشناسی» به سیاستمدار فرصت میدهد که بهترین تصمیمات منطقی را بگیرد و در مراحل سخت و دشوار فضای سنجیده ای اتخاذ کند و با کمترین هزینه بهترین خروجیها را کسب نماید، در این زمینه عملکرد بعضی از سیاستمدارن روز به روز نقش پررنگ «روانشناسی» را برای سیاست مشخص کرده است. وقتی «روانشناسی» و سیاست به طور عملیاتی و به تمام معنا در یک راستا حرکت کنند، فضای سیاسی موجب نشاط، تحرک، پویایی و حول اخلاق محوری متمرکز میشود، به نظر نگارنده این روانشناسی است که از یک فرد که قصد ورود به عرصه سیاست دارد، سیاستمدار توانمندی میسازد. به طورطبیعی سیاستمداران بر حسب کلید واژههای روانشناسی همچون ایدهها، انگیزهها، باورها، مسائل پیرامون محیطی، اعمال ناخودآگاه، انگیزشهای فردی، الگوها و سرمشقگیری از بزرگان، حس مسئولیت پذیری، وظیفه شناسی،عزت نفس، خود پندارههای قوی، اعتمادبه نفس، عدم خودشیفتگی،دوری گزیدن از تفکرات خود کامگی، توانمندساز خویشاند.
پاورپوینت اصول روانشناسی اجتماعی
روانشناسی اجتماعی از جمله رشتههای میان رشتهای بوده که در دوران کنونی وارد مباحث سیاسی ـ اجتماعی شدهاست؛ و به بررسی و تحقیق در رفتار سیاست مداران نیز نسبت داده میشود؛ و یک نوع از سیاست شناسی میباشد. روانشاسی اجتماعی را میتوان به طور کل اینگونه تعریف کرد: شناخت و دانش اصول سیاست و تحقیق و جستجوی آنها (تقریباً شبیه به اقتصاد سیاسی). روانشناسی سیاسی شکلی از سیاست است که به رفتارها و اخلاقیات و روان سیاست مربوط است و میتوان گفت که به شناخت باورهای سیاسی مربوط است. این نوع روانشناسی را هم میتوان در رشتهٔ روانشناسی زیر شاخه کرد و هم در شناخت سیاست.[نیازمند منبع]
روانشناسی سیاسی دانشی میان رشتهای شناخته میشود که به بررسی رفتار انسان در عرصه سیاست و عملکردهای سیاسی میپردازد. در واقع روانشناسی سیاسی به چرایی رفتارها در مناسبات و تصمیمات سیاسی پراخته و عمل انجام شده را توصیف و علت یابی میکند. از این روی است که در آن از مفاهیمی چون جامعه پذیری سیاسی یاد میشود.[
بحث روانشناسی از اوایل قرن بیستم تا کنون و با شروع شناخت و بحث در مورد ضمیر خودآگاه و نا خودآگاه از طرف زیگمنود فروید در زندگی روزمره بخصوص در چنده ده اخیر نقش بسزایی پیداکرده است .
روانشناسی کلمه ای است که ریشه آن به زبان یونانی) ( pyschoبرمیگردد و به معنی شناخت روح و روان میباشد. تاریخ شناخت آن به زمان های بسیار قدیم برمیگردد یعنی به زمان اساطیر یونان و علم الاشیا و هنر شناسی که با فیلسوفانی نظیر افلاطون وارسطو تاریخ تمدن و روان شناسی نقطه اغاز خود را یافت. امروزه روانشناسی کلیه امور زندگی را مورد بررسی وتعلیل قرار میدهد.
روانشناسی بعنوان یک رشته (تحصیلی ) مستقل از سال 1875 تاسیس گردید. هدف آن شناخت و درک از این موضوع میباشد که انسان چگونه زندگی خود را در چهار چوب روابط اجتماعی و در اجتماع تجربه کرده و سازمان دهی میکند. رشته روانشناسی از مجموعه روشهای علمی علوم انسانی و طبیعی تحقق پیدا میکند. به عبارتی روانشناسی وظیفه خود میداند آگاهی و دانش عملی جهت روند بهبود روش زندگی فردی و اجتماعی در انسان ، گروه های اجتماعی، نهادها و سازمان ها و سیاست را تکامل و ارائه دهد.
روانشناسی رابطی برای انسانها میباشد که بتوانند: ( مراجعه به سایت
bdp-verband.org)
1- همدیگر را بهتر درک کرده و ارتباط سالم با هم برقرارکنند.
2- زندگی موثر و با انگیزه ایجاد کنند
3- سالم وبا طراوت زندگی کرده واز استرس های مضرپرهیز کنند.
4- توانایی های فردی خود را در زندگی فردی وشغلی بهتر پرورش دهند.
5- بر ترس چیره و تجربه های بد زندگی(مانند مرگ ونظایرآن) را پذیرا شده واز آنها صدمه نبینند.
6- به زندگی روزمره مسلط شوند .
ادغام روانشناسی با سایررشته ها و کمک گرفتن از این رشته برای آنها امری اجتناب نا پذیر گردیده است و اغلب بحث از روانشناسی جامعه ، روانشناسی سیاسی، روانشناسی اقتصادی، روانشناسی بازاریابی، روانشناسی ورزش و .... میباشد.
شاید یک شنونده در وحله اول از خود بپرسد ، روانشناسی چه ارتباطی با ورزش ، سیاست ، اقتصاد ویا سایر موارد (رشته ها) دارد. این مقاله به این موضوع پرداخته و سعی بر این دارد رابطه روانشناسی بر جامعه و سایر رشته ها الالخصوص به تعریف و بررسی روانشناسی سیاسی بپردازد.
روانشناسی سیاسی از طرفی ارتباط بین قدرت و حکومت و از طرف دیگر ارتباط ا شخاص با احساسات وتصوراتشان از ملل دیگر، گروه ها وموضوعات مختلف دیگر را در رابطه با سیاست و جامعه بررسی وتحلیل میکند. یعنی تحلیل و بررسی سوژه هایی مانند ملی گرایی ، تنفر، جنگ طلبی ، بررسی و دلایل خشونت گرایی بیشتر مردها نسبت به زنان و یا دلایل حمایت ویا ضدییت با یک سیستم ویا سیاست و سایر تم های سیاسی از مواردی هستند که مورد توجه روانشناسی سیاسی میباشد.
امروزه در اکثر کشورهای غربی مشاوران زیادی در کنار سیاستمداران و مقامات علی رتبه کشورها(رئیس جمهور، نخست وزیر ، سناتورها و وزرا) مشغول به فعالیت میباشند، که یکی از آن مشاوران روانشناسان سیاسی میباشند.
نقش و مسئولیت مشاوران برقرار کردن پلی بین سیاستمداران و رای دهندگان و در نهایت توجیح سیاست گذاری و عملکرد مسئولین میباشد. بعنوان مثال
الف : در انتخابات با چه موضوعاتی رای مردم را برای خود جلب کنند و آنها را به پای صندوق های رای بیاورند.
ب : طراحی پلاکارتها و تمهای انتخاباتی –
ج: سیاستها و رفورمهای دولت را در مواردی نظیر سلامتی، بیکاری ویا
بازنشستگی ویا اضافه کردن ویا تحلیل دادن قیمتها و سایر موارد برای مردم و رای دهندکان توجیح و یا به عبارتی به آنها تحمیل کنند . اینها و موارد دیگر مانند تشریح و تحلیل و نقل موارد اجتماعی سیاسی مانند نژادپرستی وضدیت با خارجیها، دلایل شرکت ویا تحریم انتخابات ، خشونت و خلافهای اجتماعی و دلایل بیکاری و تحلیل بازار بورس و سهام و موارد مشابه از وظایف مشاوران ازجمله مشاوران سیاسی میباشد.
در واقع روانشناسی سیاسی وسیله ای است که میخواهد کمک کننده در حل مسائل سیاسی جامعه و پلی بین مردم و سیاست گذاران باشد.
البته سوالی مطرح میگردد که روانشناسی سیاسی تا چه حد از عهده این مسئولیت بزرگ بر می آید و کجا از آن سواستفاده میگردد و به نظر میرسد در موارد زیادی این رشته به ابزار حکومتی برای تو جیح سیاست های غیر منطقی دولتمردان درجهان غرب، بخصوص کشورگشایهای سالهای اخیر امریکا، تبدیل گردیده است . بله اشغال افغانستان ویا لشگرکشی امریکا به عراق به بهانه جریان 11 سپتامبر وبهانه بمب های اتمی عراق و ارتباط آن با ترویسم جهت توجیح کردن مردم امریکا و جهانیان بود. در واقع پشت پرده پنهان کردن مسائل اجتماع امریکا و مسائل اقتصادی مطرح بود که به کمک روانشناسان سیاسی دلایل واحی برای این سسیاست خشن اکریکا مطرح گردید. در اینجا از احساسات ناخوداگاه انسان مانند ترس و اضطراب سو استفاده شده و آنرا بهانه ای برای درست جلوه دادن سیاست خشونگرا دولت بوش قرار دادند.
در ارتباط به همین موضوع یک گروه از محققان آلمانی در مقاله ایی با عنوان عواقب 11 سپتامبر بررسیی کرده اند که به نقل آن میپردازم .
در بحث عواقب 11 سپتامبر بیشتر به ُبعد از دید کارشناسان اقتصادی برخورد شد. یعنی تاثیر آن برصنعت توریسم، بر شرکت های هواپیمایی، برهتل ها و مهمانسراها که ضررهای زیادی را دیدند: بطوری که بعضی از شرکتهای هواپیمایی ورشکسته وتعطیل گردیدند، مانند سویس ایر. سایر شرکت ها تا 20% تحلیل رفتند. پیش رزرو هتل ها در شهرهای بزرگ تا مدتی دیگر انجام نمیگرفت ورستورانها بیکارماندند که همه اینها بر اقتصاد کشوری های غربی صدمه زیادی وارد کرد از جمله بیکاری بیشتر. کارشناسان روانشناس سیاسی آلمانی به بعد فرهنگی و بین فرهنگی ملل محتلف اشاره کرده و معتقدند که کمتر شدن سفرهای بین مردم کشور های مختلف باعث دوری گذیری و عدم شناخت از همدیگر و در نتیجه عدم تفاهم بین الملل میگردد. چراکه با سفرهای بین کشوری مردم قادر هستند شخصا تصویری از فرهنگ و مردم دیگر کشور ها برای خود ایجاد کنندو نظریه های کلیشه ای مانند اینکه ایا کشورهای عربی و مسلمان برای غرب خطر آفرین هستند یا خیر دیگر به این صورت مفهوم نداشته واینگونه ضدیتهاوپیش داوریها ازقبل بوجود نمی آیند. در بررسیهای به عمل آمده در این نظرسنجی دلایل کمتر سفرکردن به کشور امریکا وکشورهای عربی مورد بررسی قرامیگیرد که بر عکس فرضیه اولیه که به دلیل تروریسم و ترس از پروازکردن عامل این تحلیل است شرکت کنندکان این دلیل را رد کرده و به عوامل سیاسی به عنوان دلیل خود اشاره میکنند. از نتایج قابل توجه این نظر سنجی شاید بتوان به این موضوع اشاره کرد که در بین مشارکت کنندگان افرادی که به کشور امریکا سفر کرده بودند نسبت به این کشور در کلیه موضوعات مورد سوال(در رابطه با دمکراتی و تمدن) به غیر از یک مورد نظرمثبت داشتند وآن مورد این بوده که ا ین افراد مردم امریکا را سطحی و بی فرهنگ میدانستند. ولی برعکس اشخاصی که به کشورهای عربی و مسلمان سفر کرده بودند به این کشورها به عنوان یک عامل خطر و تهدید نگاه میکردند. اگرچه افرادی که به این کشورها سفر نکرده بودند معتقد بودند که در این کشورها به حقوق زنان برخورد درست نمیشود ولی درحین حال نظر داشتند که از اسلام چیزهای زیادی را میتوان یاد گرفت. در مورد اول دلیل تشابه فرهنگی میتواند عاملی باشد که نظردهندکان نظر مساعد خود را اعلام نموده و عکس آن در مورد دوم صادق است.
مسلما انتخاب مجدد بوش و نظرات اخیر وی در رابطه با صلح و جنگ یا به قول او "مخالفان امریکا" یکی دیگر از سو ژه های داغ برای روانشناسان سیاسی منتقد میباشد که مورد توجه قرار گرفته است و از هم اکنون صدای مخالفت با سیاستهای جنگ طلبانه بوش از اروپا وامریکا و اسیا به گوش میرسد.
در کنار ین اعتراضات باید به روشهای مختلف لوازم ارتباط جمعی و نقش آنها در تاثیر گذاری به نظریات مردم اشاره کرد. تجربه نشان داده که معمولا جراید راستگرای غرب و بخصوص فرستنده های تلویزیونی هر زمان که ابهامات واحی دول اروپایی وامریکا د ر ارتباط با اتهاماتی به کشور های دیگر مطرح گردیده سعی بر این شده که با نمایش فیلم ساخته شده در آن کشورهای غربی ویا برنامه های مشابه ارتباطی بین موضوع مورد بحث و کشور مورد اتهام قرار گرفته برقرار کرده و بدین وسیله شروع به جو سازی واماده سازی ذهن ملت امریکا برای اقدامات بعدی به عمل آید.
باتوجه به معادلات و مولفههای مدرن امروزسیاست، جایگاه و منزلت «روانشناسی» روز به روز نقش خود را آشکارتر کرده است. «روانشناسی» که در معنای لغوی با روح و روان آدمی کار دارد، مسلما به طور سیستماتیک بخش گستردهای ازحوزه سیاست را فرا گرفته ونقش بی بدلیلش به وفوراهمیت پیدا کرده است. کسانی به عنوان سیاستمدار محبوب جامعه میشوند و با اقبال وسیع مردم روبه رو هستند که از لحاظ «روانشناسی» شخصیت اثر گذاری داشته باشند. در مرحله اول؛ سیاستمدارانی در بین مردم نفوذ قابل توجهی دارند که از لحاظ گفتاری از ادبیات ممتازی برخوردار باشند، نوع گفتارشان فصیح و بلاغت کلامشان با شیوایی همراه باشد، واژگان را در سر جای خودشان قرار دهند و لحن کلامشان تاثیرگذار است، در ارتباطتشان تعامل معناداری برقرار کنند، نوع نگرش و جهانبینیشان بر اصول روانشناسی پایهگذاری شده باشد. روانشناسی و سیاست لازم و ملزوم یکدیگرند، هر فردی که در حوزه سیاست فعالیت میکند باید از دریچه روانشناسی قضایای سیاسی را نگاه کند واز لحاظ روحی و روانی از وضعیت سالمی برخوردار باشد و از طرف دیگر فرد سیاسی باید با تیزبینی وبه صورت هوشمندانه نکات روانشناسی را تحلیل کند، فرد سیاستمدار زمانی که بر گفتار و اعمالش کنترل مناسبی داشته باشد، موفقیتش چشمگیر است. از دلایل اصلی موفقیت بعضی از چهرهها در مقابل ناملایمات سیاسی؛ رعایت نمودن «مولفههای روانشناسی» مثل کنترل خشم، مقابله به مثل نکردن، صبر توام با راه حل منطقی، غلبه براحساس و اضطراب، خوشبینی، آماده کردن روح و روانش در مقابل انتقادهای تند، فضای مثبت اندیشی بر خود و همفکرانش، امواج امید و نشاط در جامعه، دعوت به صلح و آرامش، عدم موضعگیری غیرمنطقی، تجربه اندوزیشان، سکوت عقلانی، تولید ایدهها و برنامهها برای برون رفت از مشکلاتشان. از جمله مطالب بسیار مهم در حوزه روانشناسی وسیاست؛ دنبال کردن پاسخگویی به گرایشهای سیاسی، نحوه شکلگیری و تغییر تفکرات سیاسی، در این زمینه «روانشناسی» به سیاستمدار فرصت میدهد که بهترین تصمیمات منطقی را بگیرد و در مراحل سخت و دشوار فضای سنجیده ای اتخاذ کند و با کمترین هزینه بهترین خروجیها را کسب نماید، در این زمینه عملکرد بعضی از سیاستمدارن روز به روز نقش پررنگ «روانشناسی» را برای سیاست مشخص کرده است. وقتی «روانشناسی» و سیاست به طور عملیاتی و به تمام معنا در یک راستا حرکت کنند، فضای سیاسی موجب نشاط، تحرک، پویایی و حول اخلاق محوری متمرکز میشود، به نظر نگارنده این روانشناسی است که از یک فرد که قصد ورود به عرصه سیاست دارد، سیاستمدار توانمندی میسازد. به طورطبیعی سیاستمداران بر حسب کلید واژههای روانشناسی همچون ایدهها، انگیزهها، باورها، مسائل پیرامون محیطی، اعمال ناخودآگاه، انگیزشهای فردی، الگوها و سرمشقگیری از بزرگان، حس مسئولیت پذیری، وظیفه شناسی،عزت نفس، خود پندارههای قوی، اعتمادبه نفس، عدم خودشیفتگی،دوری گزیدن از تفکرات خود کامگی، توانمندساز خویشاند.
پاورپوینت اصول و مبانی روانشناسی و سیاست
روانشناسی سیاسی از جمله رشتههای میان رشتهای بوده که در دوران کنونی وارد مباحث سیاسی ـ اجتماعی شدهاست؛ و به بررسی و تحقیق در رفتار سیاست مداران نیز نسبت داده میشود؛ و یک نوع از سیاست شناسی میباشد. روانشاسی سیاسی را میتوان به طور کل اینگونه تعریف کرد: شناخت و دانش اصول سیاست و تحقیق و جستجوی آنها (تقریباً شبیه به اقتصاد سیاسی). روانشناسی سیاسی شکلی از سیاست است که به رفتارها و اخلاقیات و روان سیاست مربوط است و میتوان گفت که به شناخت باورهای سیاسی مربوط است. این نوع روانشناسی را هم میتوان در رشتهٔ روانشناسی زیر شاخه کرد و هم در شناخت سیاست.[نیازمند منبع]
روانشناسی سیاسی دانشی میان رشتهای شناخته میشود که به بررسی رفتار انسان در عرصه سیاست و عملکردهای سیاسی میپردازد. در واقع روانشناسی سیاسی به چرایی رفتارها در مناسبات و تصمیمات سیاسی پراخته و عمل انجام شده را توصیف و علت یابی میکند. از این روی است که در آن از مفاهیمی چون جامعه پذیری سیاسی یاد میشود.[
بحث روانشناسی از اوایل قرن بیستم تا کنون و با شروع شناخت و بحث در مورد ضمیر خودآگاه و نا خودآگاه از طرف زیگمنود فروید در زندگی روزمره بخصوص در چنده ده اخیر نقش بسزایی پیداکرده است .
روانشناسی کلمه ای است که ریشه آن به زبان یونانی) ( pyschoبرمیگردد و به معنی شناخت روح و روان میباشد. تاریخ شناخت آن به زمان های بسیار قدیم برمیگردد یعنی به زمان اساطیر یونان و علم الاشیا و هنر شناسی که با فیلسوفانی نظیر افلاطون وارسطو تاریخ تمدن و روان شناسی نقطه اغاز خود را یافت. امروزه روانشناسی کلیه امور زندگی را مورد بررسی وتعلیل قرار میدهد.
روانشناسی بعنوان یک رشته (تحصیلی ) مستقل از سال 1875 تاسیس گردید. هدف آن شناخت و درک از این موضوع میباشد که انسان چگونه زندگی خود را در چهار چوب روابط اجتماعی و در اجتماع تجربه کرده و سازمان دهی میکند. رشته روانشناسی از مجموعه روشهای علمی علوم انسانی و طبیعی تحقق پیدا میکند. به عبارتی روانشناسی وظیفه خود میداند آگاهی و دانش عملی جهت روند بهبود روش زندگی فردی و اجتماعی در انسان ، گروه های اجتماعی، نهادها و سازمان ها و سیاست را تکامل و ارائه دهد.
روانشناسی رابطی برای انسانها میباشد که بتوانند: ( مراجعه به سایت
bdp-verband.org)
1- همدیگر را بهتر درک کرده و ارتباط سالم با هم برقرارکنند.
2- زندگی موثر و با انگیزه ایجاد کنند
3- سالم وبا طراوت زندگی کرده واز استرس های مضرپرهیز کنند.
4- توانایی های فردی خود را در زندگی فردی وشغلی بهتر پرورش دهند.
5- بر ترس چیره و تجربه های بد زندگی(مانند مرگ ونظایرآن) را پذیرا شده واز آنها صدمه نبینند.
6- به زندگی روزمره مسلط شوند .
ادغام روانشناسی با سایررشته ها و کمک گرفتن از این رشته برای آنها امری اجتناب نا پذیر گردیده است و اغلب بحث از روانشناسی جامعه ، روانشناسی سیاسی، روانشناسی اقتصادی، روانشناسی بازاریابی، روانشناسی ورزش و .... میباشد.
شاید یک شنونده در وحله اول از خود بپرسد ، روانشناسی چه ارتباطی با ورزش ، سیاست ، اقتصاد ویا سایر موارد (رشته ها) دارد. این مقاله به این موضوع پرداخته و سعی بر این دارد رابطه روانشناسی بر جامعه و سایر رشته ها الالخصوص به تعریف و بررسی روانشناسی سیاسی بپردازد.
روانشناسی سیاسی از طرفی ارتباط بین قدرت و حکومت و از طرف دیگر ارتباط ا شخاص با احساسات وتصوراتشان از ملل دیگر، گروه ها وموضوعات مختلف دیگر را در رابطه با سیاست و جامعه بررسی وتحلیل میکند. یعنی تحلیل و بررسی سوژه هایی مانند ملی گرایی ، تنفر، جنگ طلبی ، بررسی و دلایل خشونت گرایی بیشتر مردها نسبت به زنان و یا دلایل حمایت ویا ضدییت با یک سیستم ویا سیاست و سایر تم های سیاسی از مواردی هستند که مورد توجه روانشناسی سیاسی میباشد.
امروزه در اکثر کشورهای غربی مشاوران زیادی در کنار سیاستمداران و مقامات علی رتبه کشورها(رئیس جمهور، نخست وزیر ، سناتورها و وزرا) مشغول به فعالیت میباشند، که یکی از آن مشاوران روانشناسان سیاسی میباشند.
نقش و مسئولیت مشاوران برقرار کردن پلی بین سیاستمداران و رای دهندگان و در نهایت توجیح سیاست گذاری و عملکرد مسئولین میباشد. بعنوان مثال
الف : در انتخابات با چه موضوعاتی رای مردم را برای خود جلب کنند و آنها را به پای صندوق های رای بیاورند.
ب : طراحی پلاکارتها و تمهای انتخاباتی –
ج: سیاستها و رفورمهای دولت را در مواردی نظیر سلامتی، بیکاری ویا
بازنشستگی ویا اضافه کردن ویا تحلیل دادن قیمتها و سایر موارد برای مردم و رای دهندکان توجیح و یا به عبارتی به آنها تحمیل کنند . اینها و موارد دیگر مانند تشریح و تحلیل و نقل موارد اجتماعی سیاسی مانند نژادپرستی وضدیت با خارجیها، دلایل شرکت ویا تحریم انتخابات ، خشونت و خلافهای اجتماعی و دلایل بیکاری و تحلیل بازار بورس و سهام و موارد مشابه از وظایف مشاوران ازجمله مشاوران سیاسی میباشد.
در واقع روانشناسی سیاسی وسیله ای است که میخواهد کمک کننده در حل مسائل سیاسی جامعه و پلی بین مردم و سیاست گذاران باشد.
البته سوالی مطرح میگردد که روانشناسی سیاسی تا چه حد از عهده این مسئولیت بزرگ بر می آید و کجا از آن سواستفاده میگردد و به نظر میرسد در موارد زیادی این رشته به ابزار حکومتی برای تو جیح سیاست های غیر منطقی دولتمردان درجهان غرب، بخصوص کشورگشایهای سالهای اخیر امریکا، تبدیل گردیده است . بله اشغال افغانستان ویا لشگرکشی امریکا به عراق به بهانه جریان 11 سپتامبر وبهانه بمب های اتمی عراق و ارتباط آن با ترویسم جهت توجیح کردن مردم امریکا و جهانیان بود. در واقع پشت پرده پنهان کردن مسائل اجتماع امریکا و مسائل اقتصادی مطرح بود که به کمک روانشناسان سیاسی دلایل واحی برای این سسیاست خشن اکریکا مطرح گردید. در اینجا از احساسات ناخوداگاه انسان مانند ترس و اضطراب سو استفاده شده و آنرا بهانه ای برای درست جلوه دادن سیاست خشونگرا دولت بوش قرار دادند.
در ارتباط به همین موضوع یک گروه از محققان آلمانی در مقاله ایی با عنوان عواقب 11 سپتامبر بررسیی کرده اند که به نقل آن میپردازم .
در بحث عواقب 11 سپتامبر بیشتر به ُبعد از دید کارشناسان اقتصادی برخورد شد. یعنی تاثیر آن برصنعت توریسم، بر شرکت های هواپیمایی، برهتل ها و مهمانسراها که ضررهای زیادی را دیدند: بطوری که بعضی از شرکتهای هواپیمایی ورشکسته وتعطیل گردیدند، مانند سویس ایر. سایر شرکت ها تا 20% تحلیل رفتند. پیش رزرو هتل ها در شهرهای بزرگ تا مدتی دیگر انجام نمیگرفت ورستورانها بیکارماندند که همه اینها بر اقتصاد کشوری های غربی صدمه زیادی وارد کرد از جمله بیکاری بیشتر. کارشناسان روانشناس سیاسی آلمانی به بعد فرهنگی و بین فرهنگی ملل محتلف اشاره کرده و معتقدند که کمتر شدن سفرهای بین مردم کشور های مختلف باعث دوری گذیری و عدم شناخت از همدیگر و در نتیجه عدم تفاهم بین الملل میگردد. چراکه با سفرهای بین کشوری مردم قادر هستند شخصا تصویری از فرهنگ و مردم دیگر کشور ها برای خود ایجاد کنندو نظریه های کلیشه ای مانند اینکه ایا کشورهای عربی و مسلمان برای غرب خطر آفرین هستند یا خیر دیگر به این صورت مفهوم نداشته واینگونه ضدیتهاوپیش داوریها ازقبل بوجود نمی آیند. در بررسیهای به عمل آمده در این نظرسنجی دلایل کمتر سفرکردن به کشور امریکا وکشورهای عربی مورد بررسی قرامیگیرد که بر عکس فرضیه اولیه که به دلیل تروریسم و ترس از پروازکردن عامل این تحلیل است شرکت کنندکان این دلیل را رد کرده و به عوامل سیاسی به عنوان دلیل خود اشاره میکنند. از نتایج قابل توجه این نظر سنجی شاید بتوان به این موضوع اشاره کرد که در بین مشارکت کنندگان افرادی که به کشور امریکا سفر کرده بودند نسبت به این کشور در کلیه موضوعات مورد سوال(در رابطه با دمکراتی و تمدن) به غیر از یک مورد نظرمثبت داشتند وآن مورد این بوده که ا ین افراد مردم امریکا را سطحی و بی فرهنگ میدانستند. ولی برعکس اشخاصی که به کشورهای عربی و مسلمان سفر کرده بودند به این کشورها به عنوان یک عامل خطر و تهدید نگاه میکردند. اگرچه افرادی که به این کشورها سفر نکرده بودند معتقد بودند که در این کشورها به حقوق زنان برخورد درست نمیشود ولی درحین حال نظر داشتند که از اسلام چیزهای زیادی را میتوان یاد گرفت. در مورد اول دلیل تشابه فرهنگی میتواند عاملی باشد که نظردهندکان نظر مساعد خود را اعلام نموده و عکس آن در مورد دوم صادق است.
مسلما انتخاب مجدد بوش و نظرات اخیر وی در رابطه با صلح و جنگ یا به قول او "مخالفان امریکا" یکی دیگر از سو ژه های داغ برای روانشناسان سیاسی منتقد میباشد که مورد توجه قرار گرفته است و از هم اکنون صدای مخالفت با سیاستهای جنگ طلبانه بوش از اروپا وامریکا و اسیا به گوش میرسد.
در کنار ین اعتراضات باید به روشهای مختلف لوازم ارتباط جمعی و نقش آنها در تاثیر گذاری به نظریات مردم اشاره کرد. تجربه نشان داده که معمولا جراید راستگرای غرب و بخصوص فرستنده های تلویزیونی هر زمان که ابهامات واحی دول اروپایی وامریکا د ر ارتباط با اتهاماتی به کشور های دیگر مطرح گردیده سعی بر این شده که با نمایش فیلم ساخته شده در آن کشورهای غربی ویا برنامه های مشابه ارتباطی بین موضوع مورد بحث و کشور مورد اتهام قرار گرفته برقرار کرده و بدین وسیله شروع به جو سازی واماده سازی ذهن ملت امریکا برای اقدامات بعدی به عمل آید.
باتوجه به معادلات و مولفههای مدرن امروزسیاست، جایگاه و منزلت «روانشناسی» روز به روز نقش خود را آشکارتر کرده است. «روانشناسی» که در معنای لغوی با روح و روان آدمی کار دارد، مسلما به طور سیستماتیک بخش گستردهای ازحوزه سیاست را فرا گرفته ونقش بی بدلیلش به وفوراهمیت پیدا کرده است. کسانی به عنوان سیاستمدار محبوب جامعه میشوند و با اقبال وسیع مردم روبه رو هستند که از لحاظ «روانشناسی» شخصیت اثر گذاری داشته باشند. در مرحله اول؛ سیاستمدارانی در بین مردم نفوذ قابل توجهی دارند که از لحاظ گفتاری از ادبیات ممتازی برخوردار باشند، نوع گفتارشان فصیح و بلاغت کلامشان با شیوایی همراه باشد، واژگان را در سر جای خودشان قرار دهند و لحن کلامشان تاثیرگذار است، در ارتباطتشان تعامل معناداری برقرار کنند، نوع نگرش و جهانبینیشان بر اصول روانشناسی پایهگذاری شده باشد. روانشناسی و سیاست لازم و ملزوم یکدیگرند، هر فردی که در حوزه سیاست فعالیت میکند باید از دریچه روانشناسی قضایای سیاسی را نگاه کند واز لحاظ روحی و روانی از وضعیت سالمی برخوردار باشد و از طرف دیگر فرد سیاسی باید با تیزبینی وبه صورت هوشمندانه نکات روانشناسی را تحلیل کند، فرد سیاستمدار زمانی که بر گفتار و اعمالش کنترل مناسبی داشته باشد، موفقیتش چشمگیر است. از دلایل اصلی موفقیت بعضی از چهرهها در مقابل ناملایمات سیاسی؛ رعایت نمودن «مولفههای روانشناسی» مثل کنترل خشم، مقابله به مثل نکردن، صبر توام با راه حل منطقی، غلبه براحساس و اضطراب، خوشبینی، آماده کردن روح و روانش در مقابل انتقادهای تند، فضای مثبت اندیشی بر خود و همفکرانش، امواج امید و نشاط در جامعه، دعوت به صلح و آرامش، عدم موضعگیری غیرمنطقی، تجربه اندوزیشان، سکوت عقلانی، تولید ایدهها و برنامهها برای برون رفت از مشکلاتشان. از جمله مطالب بسیار مهم در حوزه روانشناسی وسیاست؛ دنبال کردن پاسخگویی به گرایشهای سیاسی، نحوه شکلگیری و تغییر تفکرات سیاسی، در این زمینه «روانشناسی» به سیاستمدار فرصت میدهد که بهترین تصمیمات منطقی را بگیرد و در مراحل سخت و دشوار فضای سنجیده ای اتخاذ کند و با کمترین هزینه بهترین خروجیها را کسب نماید، در این زمینه عملکرد بعضی از سیاستمدارن روز به روز نقش پررنگ «روانشناسی» را برای سیاست مشخص کرده است. وقتی «روانشناسی» و سیاست به طور عملیاتی و به تمام معنا در یک راستا حرکت کنند، فضای سیاسی موجب نشاط، تحرک، پویایی و حول اخلاق محوری متمرکز میشود، به نظر نگارنده این روانشناسی است که از یک فرد که قصد ورود به عرصه سیاست دارد، سیاستمدار توانمندی میسازد. به طورطبیعی سیاستمداران بر حسب کلید واژههای روانشناسی همچون ایدهها، انگیزهها، باورها، مسائل پیرامون محیطی، اعمال ناخودآگاه، انگیزشهای فردی، الگوها و سرمشقگیری از بزرگان، حس مسئولیت پذیری، وظیفه شناسی،عزت نفس، خود پندارههای قوی، اعتمادبه نفس، عدم خودشیفتگی،دوری گزیدن از تفکرات خود کامگی، توانمندساز خویشاند.
پاورپوینت روانشناسی و سیاست
روانشناسی سیاسی از جمله رشتههای میان رشتهای بوده که در دوران کنونی وارد مباحث سیاسی ـ اجتماعی شدهاست؛ و به بررسی و تحقیق در رفتار سیاست مداران نیز نسبت داده میشود؛ و یک نوع از سیاست شناسی میباشد. روانشاسی سیاسی را میتوان به طور کل اینگونه تعریف کرد: شناخت و دانش اصول سیاست و تحقیق و جستجوی آنها (تقریباً شبیه به اقتصاد سیاسی). روانشناسی سیاسی شکلی از سیاست است که به رفتارها و اخلاقیات و روان سیاست مربوط است و میتوان گفت که به شناخت باورهای سیاسی مربوط است. این نوع روانشناسی را هم میتوان در رشتهٔ روانشناسی زیر شاخه کرد و هم در شناخت سیاست.[نیازمند منبع]
روانشناسی سیاسی دانشی میان رشتهای شناخته میشود که به بررسی رفتار انسان در عرصه سیاست و عملکردهای سیاسی میپردازد. در واقع روانشناسی سیاسی به چرایی رفتارها در مناسبات و تصمیمات سیاسی پراخته و عمل انجام شده را توصیف و علت یابی میکند. از این روی است که در آن از مفاهیمی چون جامعه پذیری سیاسی یاد میشود.[
بحث روانشناسی از اوایل قرن بیستم تا کنون و با شروع شناخت و بحث در مورد ضمیر خودآگاه و نا خودآگاه از طرف زیگمنود فروید در زندگی روزمره بخصوص در چنده ده اخیر نقش بسزایی پیداکرده است .
روانشناسی کلمه ای است که ریشه آن به زبان یونانی) ( pyschoبرمیگردد و به معنی شناخت روح و روان میباشد. تاریخ شناخت آن به زمان های بسیار قدیم برمیگردد یعنی به زمان اساطیر یونان و علم الاشیا و هنر شناسی که با فیلسوفانی نظیر افلاطون وارسطو تاریخ تمدن و روان شناسی نقطه اغاز خود را یافت. امروزه روانشناسی کلیه امور زندگی را مورد بررسی وتعلیل قرار میدهد.
روانشناسی بعنوان یک رشته (تحصیلی ) مستقل از سال 1875 تاسیس گردید. هدف آن شناخت و درک از این موضوع میباشد که انسان چگونه زندگی خود را در چهار چوب روابط اجتماعی و در اجتماع تجربه کرده و سازمان دهی میکند. رشته روانشناسی از مجموعه روشهای علمی علوم انسانی و طبیعی تحقق پیدا میکند. به عبارتی روانشناسی وظیفه خود میداند آگاهی و دانش عملی جهت روند بهبود روش زندگی فردی و اجتماعی در انسان ، گروه های اجتماعی، نهادها و سازمان ها و سیاست را تکامل و ارائه دهد.
روانشناسی رابطی برای انسانها میباشد که بتوانند: ( مراجعه به سایت
bdp-verband.org)
1- همدیگر را بهتر درک کرده و ارتباط سالم با هم برقرارکنند.
2- زندگی موثر و با انگیزه ایجاد کنند
3- سالم وبا طراوت زندگی کرده واز استرس های مضرپرهیز کنند.
4- توانایی های فردی خود را در زندگی فردی وشغلی بهتر پرورش دهند.
5- بر ترس چیره و تجربه های بد زندگی(مانند مرگ ونظایرآن) را پذیرا شده واز آنها صدمه نبینند.
6- به زندگی روزمره مسلط شوند .
ادغام روانشناسی با سایررشته ها و کمک گرفتن از این رشته برای آنها امری اجتناب نا پذیر گردیده است و اغلب بحث از روانشناسی جامعه ، روانشناسی سیاسی، روانشناسی اقتصادی، روانشناسی بازاریابی، روانشناسی ورزش و .... میباشد.
شاید یک شنونده در وحله اول از خود بپرسد ، روانشناسی چه ارتباطی با ورزش ، سیاست ، اقتصاد ویا سایر موارد (رشته ها) دارد. این مقاله به این موضوع پرداخته و سعی بر این دارد رابطه روانشناسی بر جامعه و سایر رشته ها الالخصوص به تعریف و بررسی روانشناسی سیاسی بپردازد.
روانشناسی سیاسی از طرفی ارتباط بین قدرت و حکومت و از طرف دیگر ارتباط ا شخاص با احساسات وتصوراتشان از ملل دیگر، گروه ها وموضوعات مختلف دیگر را در رابطه با سیاست و جامعه بررسی وتحلیل میکند. یعنی تحلیل و بررسی سوژه هایی مانند ملی گرایی ، تنفر، جنگ طلبی ، بررسی و دلایل خشونت گرایی بیشتر مردها نسبت به زنان و یا دلایل حمایت ویا ضدییت با یک سیستم ویا سیاست و سایر تم های سیاسی از مواردی هستند که مورد توجه روانشناسی سیاسی میباشد.
امروزه در اکثر کشورهای غربی مشاوران زیادی در کنار سیاستمداران و مقامات علی رتبه کشورها(رئیس جمهور، نخست وزیر ، سناتورها و وزرا) مشغول به فعالیت میباشند، که یکی از آن مشاوران روانشناسان سیاسی میباشند.
نقش و مسئولیت مشاوران برقرار کردن پلی بین سیاستمداران و رای دهندگان و در نهایت توجیح سیاست گذاری و عملکرد مسئولین میباشد. بعنوان مثال
الف : در انتخابات با چه موضوعاتی رای مردم را برای خود جلب کنند و آنها را به پای صندوق های رای بیاورند.
ب : طراحی پلاکارتها و تمهای انتخاباتی –
ج: سیاستها و رفورمهای دولت را در مواردی نظیر سلامتی، بیکاری ویا
بازنشستگی ویا اضافه کردن ویا تحلیل دادن قیمتها و سایر موارد برای مردم و رای دهندکان توجیح و یا به عبارتی به آنها تحمیل کنند . اینها و موارد دیگر مانند تشریح و تحلیل و نقل موارد اجتماعی سیاسی مانند نژادپرستی وضدیت با خارجیها، دلایل شرکت ویا تحریم انتخابات ، خشونت و خلافهای اجتماعی و دلایل بیکاری و تحلیل بازار بورس و سهام و موارد مشابه از وظایف مشاوران ازجمله مشاوران سیاسی میباشد.
در واقع روانشناسی سیاسی وسیله ای است که میخواهد کمک کننده در حل مسائل سیاسی جامعه و پلی بین مردم و سیاست گذاران باشد.
البته سوالی مطرح میگردد که روانشناسی سیاسی تا چه حد از عهده این مسئولیت بزرگ بر می آید و کجا از آن سواستفاده میگردد و به نظر میرسد در موارد زیادی این رشته به ابزار حکومتی برای تو جیح سیاست های غیر منطقی دولتمردان درجهان غرب، بخصوص کشورگشایهای سالهای اخیر امریکا، تبدیل گردیده است . بله اشغال افغانستان ویا لشگرکشی امریکا به عراق به بهانه جریان 11 سپتامبر وبهانه بمب های اتمی عراق و ارتباط آن با ترویسم جهت توجیح کردن مردم امریکا و جهانیان بود. در واقع پشت پرده پنهان کردن مسائل اجتماع امریکا و مسائل اقتصادی مطرح بود که به کمک روانشناسان سیاسی دلایل واحی برای این سسیاست خشن اکریکا مطرح گردید. در اینجا از احساسات ناخوداگاه انسان مانند ترس و اضطراب سو استفاده شده و آنرا بهانه ای برای درست جلوه دادن سیاست خشونگرا دولت بوش قرار دادند.
در ارتباط به همین موضوع یک گروه از محققان آلمانی در مقاله ایی با عنوان عواقب 11 سپتامبر بررسیی کرده اند که به نقل آن میپردازم .
در بحث عواقب 11 سپتامبر بیشتر به ُبعد از دید کارشناسان اقتصادی برخورد شد. یعنی تاثیر آن برصنعت توریسم، بر شرکت های هواپیمایی، برهتل ها و مهمانسراها که ضررهای زیادی را دیدند: بطوری که بعضی از شرکتهای هواپیمایی ورشکسته وتعطیل گردیدند، مانند سویس ایر. سایر شرکت ها تا 20% تحلیل رفتند. پیش رزرو هتل ها در شهرهای بزرگ تا مدتی دیگر انجام نمیگرفت ورستورانها بیکارماندند که همه اینها بر اقتصاد کشوری های غربی صدمه زیادی وارد کرد از جمله بیکاری بیشتر. کارشناسان روانشناس سیاسی آلمانی به بعد فرهنگی و بین فرهنگی ملل محتلف اشاره کرده و معتقدند که کمتر شدن سفرهای بین مردم کشور های مختلف باعث دوری گذیری و عدم شناخت از همدیگر و در نتیجه عدم تفاهم بین الملل میگردد. چراکه با سفرهای بین کشوری مردم قادر هستند شخصا تصویری از فرهنگ و مردم دیگر کشور ها برای خود ایجاد کنندو نظریه های کلیشه ای مانند اینکه ایا کشورهای عربی و مسلمان برای غرب خطر آفرین هستند یا خیر دیگر به این صورت مفهوم نداشته واینگونه ضدیتهاوپیش داوریها ازقبل بوجود نمی آیند. در بررسیهای به عمل آمده در این نظرسنجی دلایل کمتر سفرکردن به کشور امریکا وکشورهای عربی مورد بررسی قرامیگیرد که بر عکس فرضیه اولیه که به دلیل تروریسم و ترس از پروازکردن عامل این تحلیل است شرکت کنندکان این دلیل را رد کرده و به عوامل سیاسی به عنوان دلیل خود اشاره میکنند. از نتایج قابل توجه این نظر سنجی شاید بتوان به این موضوع اشاره کرد که در بین مشارکت کنندگان افرادی که به کشور امریکا سفر کرده بودند نسبت به این کشور در کلیه موضوعات مورد سوال(در رابطه با دمکراتی و تمدن) به غیر از یک مورد نظرمثبت داشتند وآن مورد این بوده که ا ین افراد مردم امریکا را سطحی و بی فرهنگ میدانستند. ولی برعکس اشخاصی که به کشورهای عربی و مسلمان سفر کرده بودند به این کشورها به عنوان یک عامل خطر و تهدید نگاه میکردند. اگرچه افرادی که به این کشورها سفر نکرده بودند معتقد بودند که در این کشورها به حقوق زنان برخورد درست نمیشود ولی درحین حال نظر داشتند که از اسلام چیزهای زیادی را میتوان یاد گرفت. در مورد اول دلیل تشابه فرهنگی میتواند عاملی باشد که نظردهندکان نظر مساعد خود را اعلام نموده و عکس آن در مورد دوم صادق است.
مسلما انتخاب مجدد بوش و نظرات اخیر وی در رابطه با صلح و جنگ یا به قول او "مخالفان امریکا" یکی دیگر از سو ژه های داغ برای روانشناسان سیاسی منتقد میباشد که مورد توجه قرار گرفته است و از هم اکنون صدای مخالفت با سیاستهای جنگ طلبانه بوش از اروپا وامریکا و اسیا به گوش میرسد.
در کنار ین اعتراضات باید به روشهای مختلف لوازم ارتباط جمعی و نقش آنها در تاثیر گذاری به نظریات مردم اشاره کرد. تجربه نشان داده که معمولا جراید راستگرای غرب و بخصوص فرستنده های تلویزیونی هر زمان که ابهامات واحی دول اروپایی وامریکا د ر ارتباط با اتهاماتی به کشور های دیگر مطرح گردیده سعی بر این شده که با نمایش فیلم ساخته شده در آن کشورهای غربی ویا برنامه های مشابه ارتباطی بین موضوع مورد بحث و کشور مورد اتهام قرار گرفته برقرار کرده و بدین وسیله شروع به جو سازی واماده سازی ذهن ملت امریکا برای اقدامات بعدی به عمل آید.
باتوجه به معادلات و مولفههای مدرن امروزسیاست، جایگاه و منزلت «روانشناسی» روز به روز نقش خود را آشکارتر کرده است. «روانشناسی» که در معنای لغوی با روح و روان آدمی کار دارد، مسلما به طور سیستماتیک بخش گستردهای ازحوزه سیاست را فرا گرفته ونقش بی بدلیلش به وفوراهمیت پیدا کرده است. کسانی به عنوان سیاستمدار محبوب جامعه میشوند و با اقبال وسیع مردم روبه رو هستند که از لحاظ «روانشناسی» شخصیت اثر گذاری داشته باشند. در مرحله اول؛ سیاستمدارانی در بین مردم نفوذ قابل توجهی دارند که از لحاظ گفتاری از ادبیات ممتازی برخوردار باشند، نوع گفتارشان فصیح و بلاغت کلامشان با شیوایی همراه باشد، واژگان را در سر جای خودشان قرار دهند و لحن کلامشان تاثیرگذار است، در ارتباطتشان تعامل معناداری برقرار کنند، نوع نگرش و جهانبینیشان بر اصول روانشناسی پایهگذاری شده باشد. روانشناسی و سیاست لازم و ملزوم یکدیگرند، هر فردی که در حوزه سیاست فعالیت میکند باید از دریچه روانشناسی قضایای سیاسی را نگاه کند واز لحاظ روحی و روانی از وضعیت سالمی برخوردار باشد و از طرف دیگر فرد سیاسی باید با تیزبینی وبه صورت هوشمندانه نکات روانشناسی را تحلیل کند، فرد سیاستمدار زمانی که بر گفتار و اعمالش کنترل مناسبی داشته باشد، موفقیتش چشمگیر است. از دلایل اصلی موفقیت بعضی از چهرهها در مقابل ناملایمات سیاسی؛ رعایت نمودن «مولفههای روانشناسی» مثل کنترل خشم، مقابله به مثل نکردن، صبر توام با راه حل منطقی، غلبه براحساس و اضطراب، خوشبینی، آماده کردن روح و روانش در مقابل انتقادهای تند، فضای مثبت اندیشی بر خود و همفکرانش، امواج امید و نشاط در جامعه، دعوت به صلح و آرامش، عدم موضعگیری غیرمنطقی، تجربه اندوزیشان، سکوت عقلانی، تولید ایدهها و برنامهها برای برون رفت از مشکلاتشان. از جمله مطالب بسیار مهم در حوزه روانشناسی وسیاست؛ دنبال کردن پاسخگویی به گرایشهای سیاسی، نحوه شکلگیری و تغییر تفکرات سیاسی، در این زمینه «روانشناسی» به سیاستمدار فرصت میدهد که بهترین تصمیمات منطقی را بگیرد و در مراحل سخت و دشوار فضای سنجیده ای اتخاذ کند و با کمترین هزینه بهترین خروجیها را کسب نماید، در این زمینه عملکرد بعضی از سیاستمدارن روز به روز نقش پررنگ «روانشناسی» را برای سیاست مشخص کرده است. وقتی «روانشناسی» و سیاست به طور عملیاتی و به تمام معنا در یک راستا حرکت کنند، فضای سیاسی موجب نشاط، تحرک، پویایی و حول اخلاق محوری متمرکز میشود، به نظر نگارنده این روانشناسی است که از یک فرد که قصد ورود به عرصه سیاست دارد، سیاستمدار توانمندی میسازد. به طورطبیعی سیاستمداران بر حسب کلید واژههای روانشناسی همچون ایدهها، انگیزهها، باورها، مسائل پیرامون محیطی، اعمال ناخودآگاه، انگیزشهای فردی، الگوها و سرمشقگیری از بزرگان، حس مسئولیت پذیری، وظیفه شناسی،عزت نفس، خود پندارههای قوی، اعتمادبه نفس، عدم خودشیفتگی،دوری گزیدن از تفکرات خود کامگی، توانمندساز خویشاند.
پاورپوینت اصول ومبانی روانشناسی کار
روانشناسی چیست؟
به مطالعه رفتار و فرآیندهای ذهنی می پردازد
روانشناسی مصرف- روانشناسی بالینی – روانشناسی شخصیت –
اهمیت روانشناسی چیست؟
1- روانشناسی علم مطالعه رفتارهای قابل مشاهده است چون رفتارهای انسانی بسیار متنوع است انتظار می رود شاخه های مختلف علم روانشناسی وجود داشته باشد مثل 1- بالینی 2- مشاوره 3- رشد 4- شخصیت 4- مصرف
2- کاربرد روانشناسی چیست؟ 1- در تربیت کودک 2- شناخت مراحل رشد 3- هوش 4- یادگیری 5- انگیزش 6- هیجان
3- روش علمی مطالعه رفتار : 4 مرحله دارد
1- طرح سوال تحقیق: برای پیدا کردن سوال تحقیق از تجربه های روزانه می توان کمک گرفت
2- تدوین فرضیه: فرضیه عبارت است از یک جمله مثبت که به صورت رفتار بیان می شود و به وسیله تحقیق مورد بررسی قرار می گیرد به سخن ساده تر محقق در ابتدا تحقیقات دیگران در باب مسئله خودش را مطالعه می کند و بر اساس آنها یک پاسخ موقت می دهد که صحیح و یا غلط بودن آن بوسیله کار تحقیقی پیش رو روشن می شود.
3- جمع آوری اطلاعات: برای جمع آوری اطلاعات از روش هایی کاملا کنترل شده مثل مشاهده طبیعی کمک می گیرند.
4- تنظیم نتیجه گیریهای مربوط به فرضیه:
روش های اصلی تحقیق در روانشناسی:
1- مطالعه طبیعی
2- هم بستگی
3- آزمایش
4- زمینه یابی
5- آزمون ها
6- مطالعه موردی
1- روش مطالعه طبیعی: مطالعه رویدادها به همان ترتیبی که اتفاق می افتد
2- روش هم بستگی: رابطه بین دو متغییر مثل رابطه هوش و موفقیت کودکان
3- روش آزمایش: دو گروه آزمودنی انتخاب می گردند یکی را گروه آزمایش و یکی را گروه گواه قرار می دهیم. گروه آزمایشی طبق نظر محقق عمل می کند اما گروه گواه به کار معمولی خود ادامه می دهد و پس از یک دوره نتایج مقایسه می گردد.
4- روش زمینه یابی: جمع آوری اطلاعات از طریق مصاحبه و پرسشنامه
5- روش آزمونی: و مطالعه موردی: مثل روش مطالعه مستقیم
روانشناسی در ایران در سال 1317 توسط دکتر سیاسی و هوشیار پدید آمد
روانشناسی با به وجود آمدن انسان شروع می شود زیرا انسان های اولیه نیز سعی داشتند یکدیگر را بشناسند و بدانند در مقابل دیگران چگونه رفتار کنند اما روانشناسی به عنوان یک علم از سال 1860م بوجود آمد . در این سال فیخنر کتاب رابطه تن و روان را نوشت اما بیشتر روانشناسان بر این اعتقادند که روانشناسی علمی است که از سال 1879 آغاز شد
آزمایشگاه روانشناسی توسط وونت آغاز علم روانشناسی است
در خود آلمان بیشتر بر روی سایکو فیزیک (رابطه تن و روان ) مطالعه می شود.
روانشناسی فرانسه در زمینه مطالعات بیماران روانی . عقب ماندگیهای ذهنی و روانشناسی به آزمایش می پردازد
در روانشناسی انگلیسی کاربرد آمار در روانشناسی مورد توجه است.
روانشناسی اتریشی به خاطر وجود فروید به مطالعه نوروزها می پردازد
در روسیه پاولوف روی بازتابهای شرطی کار می کند.
در آمریکا سنت حاکمی وجود نداشت
روانشناسی سنتی ایران تحت تاثیر تحولات علم و روانشناسی قرار می گیرد دکتر سیاسی و هوشیار تحت تاثیر روانشناسی آلمان و فرانسه روانشناسی را پایه گذاری کردند.
اولین کتابهای حوزه روانشناسی در سال 1317 اما جهش اصلی از سال 1340 شروع می شود کتاب اصول روانشناسی 1341
مکتب های علم روانشناسی:
1- رفتارگرایی: که معتقد است نمی توانیم از درون ارگانیسم خبر داشته و نمی توانیم آن را مطالعه کنیم.
2- گشتالت گرایی: معتقدند کل هر چیزی از مجموع اعضا تشکیل دهنده آن بیشتر است یعنی نمی توان رفتار انسان را به اجزاء مختلف تجزیه و مورد بحث قرار داد.
3- مکتب روان کاوی: معتقدند ما به همه رفتارهای خود آگاهی نداریم و رفتارهای ما ریشه در نا خودآگاه ما دارند.
4- زیست گرایی: افکار و تخیلات در اثر فعالیت دستگاه عصبی مرکزی ممکن است
مکتب شناختگرایی سعی می کند به سوالات زیر پاسخ دهد
1- ما به چه شیوه ای دنیا را در ذهن خود مجسم می کنیم ؟
2- ما به چه گونه ای دنیا را بازسازی می کنیم ؟
3- چه برداشتی از جهان داریم ؟
4- چگونه خواب میبینیم ؟
5- چگونه خواب های پریشان می بینیم ؟
مکتب انسان گرایی:
مکتب انسان گرایی بر توانایی انسان در حوزه شکوفایی- آگاهی از خویشتن و توان انتخاب تاکید دارد.
مکتب پدیدار شناختی :
این مکتب تجربه شخصی هر فرد را به صورتی که خود فرد دریافت می کند مهمترین پدیده در روان شناختی به حساب می آید.
انسان گراها:
انسان گراها معتقدند نه آگاهی از خویشتن و قدرت انتخاب به ما اجازه می دهد تا خود را کشف کنیم یعنی به تدریج که زندگی می کنیم به خود و شیوه های ارتباطی خود با دنیا شکل می دهیم
مکتب اجتماعی و فرهنگ گرایی :
این مکتب رفتار را به صورت یک فرآیند اجتماعی وابسته به رشد فرد تبیین می کند از آنجا که انسان نمی تواند جدا از اجتماع و فرهنگ زیست کند به طبع فرهنگ و روابط اجتماعی اهمیت عمده پیدا می کند نهضت های مردم شناسی، طرفداری از حقوق زنان، روانشناسی مردم شناس تحت تاثیر این مکتب هستند به این مکتب هم مکتب دینامیک گفته می شود.
چه عواملی بر رفتار انسان تاثیر دارد:
1- محیطی --- محیط
2- وراثتی ------وراثت
ژنتیک یا وراثت از عمده ترین عوامل تاثیرگذار بر روی زیگوت است زیگوت برای ادامه رشد خود نیاز به محیط دارد و محیط بدون وجود اسپرم و تخمک زیگوت به وجود نمی آید بنابراین محیط و توارث لازم و ملزوم هم هستند و کنش و واکنش دارند هم توارث تاثیر دارد و هم محیط تاثیر دارد مثل دوقلوهای دارای ترکیب ژن همسان در صورت جدا شدن یکی از محیط اولیه تاثیرات محیطی بر روی آن مشهود است معمولا در تایید بحث محیط
تاثیر محیط و وراثت بر روی شخصیت:
شخصیت چیست؟
شخصیت معادل کلمه انگلیسی Personlity است که مجموعه رفتارها – بازخوردها- خصایص بدنی- گفتاری- شنیداری- ادراکی- احساسی و غیره می باشد.
دوره شیر خوارگی :
نخستین جنبه های تفاوت های شخصیتی از آغاز تولد در میان نوزادان قابل مشاهده است
واضح ترین تفاوتها تفاوت در میزان رشد جسمی است (هنگام تولد) نوزادانی که زودتر از موعد مقرر یعنی زودتر از 9 ماه یا کمتر از دو و نیم کیلو باشد نارس محسوب می شوند از آنجا که این کودکان نیاز به مراقبت های ویژه دارند و این مراقبت ها مستلزم جدایی از مادر است این جدائیها عوارض نامطلوبی به بار می آورد چرا که تماس اولیه نوزاد با مادر بویژه تماس جسمی او با مادر خود نقش مهمی در سلامت شخصیت آینده او بازی می کند
یک نوزاد نارس زمانی که به محیط خانه بر می گردد رفتارهای مادر و پدر و نحوه مراقبت های آنها و میزان نگرانی پدر و مادر در شکننده تر کردن شخصیت کودک نقش دارد.
آنچه درباره تفاوت در واکنش ها و رفتارهای بالقوه سازگار شدن هنگام تولد گفته می شود عمدتا نظری است اما در میان کودکان عادی- در میان کودکان عادی و معمولی به لحاظ شخصیتی تفاوت هایی دیده می شود یکی از عمده ترین مطالعات زیر نظر توماس انجام گرفت هدف این تحقیق کشف این نکته بود تفاوت های موجود از نظر الگوهای واکنشی تا چه اندازه با گذشت زمان ثابت می ماند مثال: کودک به محرک های بیرونی از قبیل صدا و نور پاسخ می دهد محققان دریافتند که امکان نمره دادن به پاسخ های مادران درباره رفتارهایی از قبیل توازن، تطابق، موزون بودن حرکت ها، خلق و خو، توجه به محرک و عدم توجه به آن در نوزادان وجود دارد .
خلق و خوی نوزادان دارای ثبات نسبی است و دوام قابل توجهی دارد این خلق و خوها یا الگوهای واکنشی نوزادان تا چه اندازه در پیش بینی رشد شخصیتی نوزاد نقش دارد؟
جواب=
1- کیفیت های رفتاری مشخص کننده وضع فرد در سال اول زندگی است
2- نوزادی که در یک خانواده معین با خلق و خو و الگوی رفتاری مشخص به دنیا می آید چه بسا سبب واکنش ها یا برخوردهای ویژه ای از سوی والدین گردد این برخوردها به خاطرآن ویژگی ها از ثبات قابل توجهی برخوردار است بدین ترتیب زنجیره ای از تعامل ها به وجود می آید که سبب ثبات بیشتر خلق و خوی نوزاد در سنین بالاتر می شود یا می تواند کلا به گونه ای دیگر باشد.
3- توماس اشاره می کند موفقیت های کوشش مادر یا پدر برای اجتماعی کردن نوزاد در گرو تشخیص الگوهای واکنشی نوزاد و توانایی در تطابق آن است آنان نمونه هایی را ذکر کردند که زمینه را برای رفتار ناسازگارانه بعدی نوزاد به خاطر نادیده گرفته شد الگوهای واکنشی او (نوزاد) از سوی بزرگترها فراهم شده است مثل کودکی که می تواند زمان درازی خود را سرگرم کند برای پدر و مادر دردسر کمتری دارد در نتیجه والدین به الگوی رفتاری او دامن می زند.
در ارتباط با میزان پیش بینی ویژگیهای شخصیتی دوران بلوغ از روی ویژگی رفتاری دوران نوزادی 2 مطالعه انجام گرفته که نتایج جالب توجهی دارد.
مطالعه اول:
از نوزادی تا دوران بلوغ کاملا زیر نظر گرفته می شود و کاملا مشاهدات مستمر بوده است.
مطالعه دوم:
منقطع است و کاملا مشاهدات منقطع است و در محیطهای مختلف صورت گرفته است
1- واکنش پذیری 2- کنش گری
ویژگی کنش پذیری چیست؟
1- غیر پرخاش گر 2- دیر جوش 3- وابسته به دیگران 4- مطیع
کنش گرها و ویژگی های آن:
1- پرخاش گر 2- غیر وابستگی به دیگران 3- قدرت طلب 4- روابط اجتماعی با سطح بالا
ریشه های واکنش های اجتماعی:
نوزاد در هفته های اول بعد از تولد کاملا منفعل و کنش پذیر نیست و فعالانه با مادر خود در تماس است مثل 1- گریه 2- لبخند زدن 3- حرکت های چشمی
به هر حال پایه تعامل بین مادر و کودک در حین 3 ماه اول می باشد.
روانشناسی کودک:
1- از بدو تولد تا 18 ماهگی (دوران توجه)
شیر دادن نوزاد مهم ترین جنبه مراقبت در نخستین ماههای زندگیست. طرفداران نظریه روان کاوی شیر خوردن نوزاد را علاوه بر اینکه وسیله ای برای ارضای گرسنگی می دانند نوعی رضایت خاطر نیز پدید می آید نظریه روان کاوی این رضایت خاطر را ارضای دهانی می دانند
الگوی دیگر برای توجیه رشد عاطفی نوزاد مدل یادگیری اجتماعی است . طبق این مدل انگیزه اجتماعی نوزاد بر مبنای تداعی بین حضور مادر یا پشتیبان عاطفی و قرینه هایی است که مادر یا همان منبع عاطفی با ارضای منابع زیست شناسی برای نوزاد فراهم می آورد
در حدود سه سالگی اگر طی 3 سال گذشته رشد عاطفی کامل باشد کودک قادر به تحمل غیبت پدر یا مادر و یا هر منبع عاطفی دیگر و نشان دادن ثبات می شود.
اضطراب در کودکان:
اضطراب و ریشه های آن:
موضوع اضطراب در بیشتر نظریه های شخصیت یک موضوع محوریست
هم اینکه نگه داری ذهنی (سهیم کردن اشیا و انسانها) در طفل شکل بگیرد او قادر است چیزهای آشنا را از چیزهای ناآشنا تمیز کند این تمیز ممکن است سبب ترس از مواجه شدن با امور نا آشنا شود .
نظریه روان کاوی بر ریشه های درونی اضطراب تاکید می کند و عقیده دارد موقعیت اضطراب زا موقعیتی است که نوزاد به وسیله نیازها و تمایلاتی که نمی تواند ارضا کند مقلوب می شود
به طور معمول اضطراب جدایی با رشد کودک فروکش می کند یعنی کودک قدرت پیدا می کند دلبستگی خود را به مادر از طریق ذهنی و بدون حضور فیزیکی او حفظ کند اما این حالت در صورتی اتفاق می افتد که مادر با حضور خود و پدر با توجه خود در دوران نوزادی چنین احساس امنیتی را در نوزاد ایجاد کرده باشد. در مواردی که تا قبل از دو سالگی رابطه کودک با منابع عاطفی نامطمئن و ناپایدار بوده باشد در بعد از دوسالگی تحمل جدایی دیرتر رخ می دهد
مرحله آغاز سخن گویی:
رویداد مهم دیگر در رشد روابط اجتماعی که به طور معمول در 12 ماهگی و بطور غیر معمول در 6 تا 8 ماهگی رخ می دهد ظهور نخستین کلمات در کودک است
در بعد از 6 ماهگی زمینه برای شنیدن صدای خود و تکرار اصوات و نشان دادن خوشحالی با کلمات نامشخص از دیدن مجموعه های آشنا بویژه پدر و مادر فراهم می شود پس کودک با ادای اولین کلمات برای تبدیل شدن به عضو جامعه قدم بر می دارد و بعد از 2 سالگی حرف زدن برای ارتباط با دیگران است
نمونه ای از شواهد مربوط به رشد : رابطه رشد زبان و توجه به کودک است بین رشد زبانی کودک و توجه والدین رابطه مستقیم وجود دارد (کودکان اول از بقیه کودکان خانواده زودتر حرف می زنند)
تا دو سالگی:
تاثیر شیوه فرزند پروری مادران و پدران بر رشد شخصیت کودک غیر قابل انکار است عموما اعتقاد بر این است روشهای آسان گیر کمتر کودکان مضطرب – ترسو و خجالتی به بار می آورد و این کودکان اعتماد به نفس بالاتری دارند
2- 2 سالگی تا 5 سالگی (پیش دبستانی) دوران بازی:
اساسی ترین فرآیندهای رشد دادن استعدادها و توانایی های گوناگون کودک در این دوره انواع بازی کردن است
کشف محیط اطراف به محض شناخت حرکت امکان پذیر است و امکان حرکت در این دوره رخ می دهد و از ویژگیهای دیگر این دوره گسترش سریع زبان کودک است و این دوره را دوره چرا می گویند. و خود پنداری کودک شروع به شکل گیری می کند و در این دوره جان بخشی به اشیاء بی جان در بازی کودکان وجود دارد به طور خلاصه درجه گستردگی زبان کودک در این دوره بازتابی از غنای محیط اجتماعی و از توانایی کودک در برقرارکردن روابط متقابل اجتماعی است . مشاهده کودکان محروم از امکانات مثل کودکان پرورشگاهی نشان دهنده اهمیت زبان در این ارتباط است زیرا این کودکان قالبا از جنبه های مختلف روابط اجتماعی ضعف دارند.
صدا وسیله ارتباط است و کودک از صداهایی که تولید می کند بهره می گیرد وقتی کودک صدایی ناگهانی می شنود ناراحت و نگران می شود در 3 ماهه اول صدا بصورت زمزه کردن اوست و در این دوره کلمه هایی مانند ا-د- با ....وسیله سرگرمی است و اولین صداها با صدا هستند و کودکان ناشنوا این کلمات را نیز ادا می کنند
اولین جلوه های زبان کودک تقلیدی است اما دارای سرعت است و رشد می کند
تعداد کلمات تلفظ شده
تعداد کودکان
سن به ماه
0تا1
13
8
1
17
10
3
52
12
19
19
15
22
14
18
272
14
21
بنا به نظر گزل تعداد کلمات تلفظ شده در 21 ماهگی 5 برابر و در 24 ماهگی تقریبا 12 برابر 18 ماهگی است
اولین تلفظها معنای جمله دارند مثل گفتن شیر بنابراین اولین کلمات تولید شده از کودک نیازهای او را بر طرف می کند
اهمیت کلمات در این است که چیزی را بیان می کند و محتوا دارد و چون احساس کودک است مهم است
چمله سازی بین 18 ماهگی تا 30 ماهگی شروع می شود و جمله ها 2 کلمه ای هستند این دوره مفاهیم فاعل و صفت مکان شی را می شناسد
مرحله بعدی در رشد زبان استفاده از فعل و حروف ربطی که برای جمله های مرکب است
کودکان چگونه زبان می آموزند:
1- تقلیدی
2- شرطی
3- بررسی فرضیه ها
1- تقلید :
ظاهرا منطقی است به نظر می رسد که کودکان حرف زدن را با تقلید از بزرگسالان و در واقع درآوردن ادای آنها یاد می گیرد اما همه روان شناسان با این نظر موافق نیستند زیرا مشاهدات نشان داده کودکان خردسال مدام چیزهایی می گویند که از بزرگسالان نشنیده اند
با این وجود تعلیم از بزرگسالان نقش بنیادین در یادگیری دارند
2- شرطی شدن:
یک عده اعتقاد دارند کودکان از راه شرظی شدن زبان یاد می گیرند به این صورت وقتی کودک یک جمله درست به زبان می اورد بزرگسالان با خندیدن و در آغوش گرفتن آفرین گفتن پاداش مثبت می دهند در مواردی که گفته هایش اشتباه است حرف او را قطع می کنند به او تذکر می دهند پاداش منفی می دهند برخی روانشناسان اعتقاد دارند والدین تا زمانی که می فهمند کودک چه می گوید کاری با نحوه بیان او ندارند اما به محض متوجه نشدن منظور او به اصلاح او می پردازند
3- بررسی فرضیه ها:
عده ای معتقدند کودکان در یادگیری کلمات منفعل نیستند بلکه در فرآیند بررسی فرضیه ها وارد عمل می شوند تا معنای مفاهیم را کشف کنند
مطالعات روانشناسان نشان از این را دارد که کودکان معمولا فرضیه ازمایی می کنند و اگر تائید در حکم می شود (فرضیه--- آزمایش----حکم) و مفاهیم را یاد میگیرد
حل مسئله:
حل مسئله یکی از نشانه های تفکر است مسئله یعنی هر چیزی که راه حل ساده نداشته باشد
مراحل حل مسئله:
4 مرحه دارد
1- آمادگی 2- پختگی (نهفتگی) 3- الهام 4- ارزشیابی
1- آمادگی یعنی آشنایی با عناصر مسئله و تعریف و تعیین دقیق هدفهای فرد
اولین قدم برای حل مسئله آمادگی است یعنی برای هر عملی اعم از پزشکی- مهندسی- روانشناسی و فیزیک و غیره نیاز به تجربه است
2- پختگی در این مرحله فعالیت فکری محسوس دیده نمی شود در این مرحله ذهن فعالیت های اضافه را کنار می گذارد و به حل مسئله می پردازد
3- الهام پس از دوره نهفتگی افکار آفریننده ناگهان در ذهن می درخشد
4- ارزش یابی آخرین مرحله حل مسئله است و فرد راه حل های به ذهن رسیده را بررسی می کند تا معلوم شود پاسخگویی شرایط هدفسازی در مرحله آمادگی تعیین شده اند باشد یا نه
موانع موجود در راه حل مسئله:
1- یکی از موانع همان مشکل ذهن و انعطاف ناپذیری ذهن است
2- عدم آمادگی ذهن یعنی ذهن کودکی تجربه نکرده است مثل بازی کردن
انعطاف ناپذیری ذهنی یعنی ناتوانی فرد در رها کردن عادت های فکری راه حل های کهنه سنت های گذشته فکری برای بدست آوردن عادت های جدید و راه حل های احتمالی دیگر
نظریه شخصیت مزلو: (مازلو)
نظریه مازلو درباره انگیزش در واقع هسته نظریه او را تشکیل می دهد به گفته او هر فردی دارای تعدادی نیاز است که فعال کننده رفتارهای او هستند نیازهای ذکر شده از طرف مزلو سلسله مراتب است و به ترتیب زیر است
1- نیاز فیزیولوژیک
2- نیاز ایمنی
3- نیاز به عشق و تعلق
4- نیاز به حرمت
5- نیاز به خودشکوفایی
در سلسله مراتب نیازها نیازهایی که در پله های پائین تر نردبان انگیزش هستند باید پیش از نیازهایی که در پله های بالاتر نردبان قرار دارند الزا شوند در واقع نیازهای رده بالاتر ظاهر نمی شوند اگر نیازهای رده پائین الزا نشده باشند
- خود شکوفایی
- نیاز به حرمت
- عشق و تعلق
- ایمنی
- فیزیولوژیک
انسان در یک زمان مشخص به وسیله همه نیازها به پیش رانده نمی شود. دریک زمان مشخص تنها یک نیاز قالب است و اینکه کدام نیاز باشد بستگی به این دارد که کدام نیازهای او قبلا الزا شده است مثلا یک تاجر موفق هیچ نیازی به الزای سطح اول نیازها ندارد و هدایت نمی شود و این نیازها از قبل مشخص شده باشد او ممکن است بیشتر در جستجوی حرمت به نفس و خودشکوفایی باشد
مازلو بین نیازهای بالاتر و پائین تر تمیزهای زیر را قائل شده است
1- نیازهای رده بالاتر بعدها در دوران های رشد تحولی نوع بشر پیدا شده اند اما همه موجودات زنده به آب و غذا نیاز دارند بنابراین هر چه نیازی در رده بالاتر این هرم باشد به شکل بارزتری به انسان است
2- در روند رشد فرد نیازهای رده بالاتر در مراحل بعدی اتفاق می افتد نیاز فیزیولوژیک و ایمنی در دوره شیرخوارگی و نیاز عشق و تعلق و نیاز حرمت در دوره بلوغ و نیاز خودشکوفایی در دوران میان سالی ممکن است ظاهر شود
3- نیازهای سطح بالاتر برای بقای انسان کمتر ضرورت دارد از این رو این نیازها بدون آسیب بدنی میتواند به مدت طولانی به تاخیر بیافتد عدم توانایی برای برآورده کردن نیازهای بالاتر به آن اندازه اضطرار ایجاد نمی کند که عدم توانایی در برآورده کردن نیازهای رده پائین. بنابراین مازلو نیازهای سطح پائین هرم را نیازهای کمبود می نامد
4- الزا کردن نیازهای سطح بالاتر در جهت بقا نیست اما کارایی زیست شناختی را بیشتر می کند به این نوع نیازها نیازهای همگی می گویند
5- نیازهای رده بالاتر خوشی عمیق تر می آورد.
6- نیازهای رده بالاتر پیچیدگی بیشتری دارد
7- الزای نیازهای رده بالاتر مستلزم شرایط بیرونی بهتر اعم از سیاسی و اقتصادی و اجتماعی است
یک نکته مهم دیگر در ارتباط با نیازها این است که برای ظاهر شدن یک نیاز در رده بالاتر نیاز به این است که در سطح پائین تر الزا شده باشد اما اگر این الزا بالای صفر باشد صعود می کند و فرد همزمان چند نوع نیاز دارد
نیازهای شناختی: (نیاز به داشتن و فهمیدن)
علاوه بر هرم یاد شده مازلو به مجموعه دیگری از نیازها اعتقاد دارد که داشتن و فهمیدن است.
او اعتقاد دارد که این نیاز در اواخر دوره شیرخوارگی و اوایل دوره کودکی ظاهر می شود و به صورت کنجکاوی طبیعی در کودک رشد می کند . مازلو بین داشتن و فهمیدن نیز سلسله مراتب قائل است و نیاز به داشتن را قوی تر از فهمیدن می داند و بالاخره اشاره می کند بین دو سلسله مراتب هم پوشانی وجود دارد یعنی فهم در زندگی باعث ایجاد معنا در شخص می شود
استثناعاتی برای سلسله مراتب نیازها:
هر چند مازلو اعتقاد دارد سلسله مراتب در مورد بیشتر مردم صادق است اما اشاره می کند در مورد برخی صادق نیست مثالی که مردمانی که تا سرحد مرگ در زندان اعتصاب غذا میکند تا به دلیل آرمانهای خود خودکشی می کند آشکارا نیازهای فیزیولوژیک خود را نادیده می گیرد اما ممکن است خود شکوفایی رخ دهد
استثناعات وارونه کاری:
بعضی از مردم به عزت نفس خود بیشتر از عشق اهمیت می دهند
شخصیت سالم. رشد و پرورش افراد خود شکوفا:
او در مورد افراد خود شکوفا نظریه فرا انگیزش را فرض کرده است
انگیزش در خود شکوفایان:
این بر معنی حالتی است که در آن خود شکوفایان به جای کوشیدن رشد می کنند هدف در فرا انگیزش جبران کمبودها نیست بلکه هدف غنی کردن و وسعت بخشیدن زندگی این دسته در حالتی از بودن هستند که انسانیت خود را ابراز می کند فرا نیازها و هدفها یا حالت هایی از رشد در جهتی است که این افراد در آن جهت حرکت می کنند
ویژگی افراد خود شکوفا:
1- ادراکی بسیار کامل از واقعیت:
این ادراک در آنها به وسیله عوامل ذهنی از قبیل ترس و نیازهای ایمنی و فیزیولوژیک آشفته نشده است و دنیا را بدون پیش داوری می بینند
2- پذیرش خود و دیگری و طبیعت:
این افراد نسبت به شرم، احساس گناه و خشم و شکست های خود پذیرش دارند و ماهیت ضعف های خود را تعریف نمی کنند و این حالت را نسبت به دیگری می دارند
3- خود انگیختگی و سادگی است:
خود شکوفایان به طور معمول عواطف خود را مخفی نمی کنند و چیزی که نیستند وانمود نمی کنند به قول معروف خودشان هستند
4- تمرکز روی مشکلات به جای تمرکز بر خود:
یعنی احساس تعهد به کار و حرفه و هنر
5- نیازبه استقلال و نیاز به حریم خصوصی:
این افراد نه فقط قادر به تحمل تنهایی بدون گرفتار شدن به اثرات زیان بار آن هستند بلکه بیش از خود شکوفایان نیاز به خلوت و تنهایی دارند و به دیگران کمتر نیازمند هستند این بی نیازی از دیگران و کنارگیری از مردم از آنها غالبا انسان های سردی می سازد.
6- احساس قدر شناسی مداوم نسبت به پدیده های جهان:
یک تجربه مکرر می تواند برای مردم عادتی تکراری و کهنه باشد اما فرد خود شکوفا از یک پدیده تکراری لذت می برد آنان برای همه چیز ارزش قائلند و هیچ چیزی بدیعی تلقی نمی شود
7- تجربه های متعالی:
این افراد دارای حالتی از حیرت و خوشی شدیدند
8- وابستگی اجتماعی:
این افراد نسبت به شریعت احساس همدردی و هم حسی می کنند و تمایل به کمک به بشر دارند.
9- روابط بین فردی:
دایره دوستی صمیمی بین آنها بزرگ نیست اما در این تعداد اندک دوستی های عمیق رخ می دهد آنان دوستانی را بر می گزینند که پخته تر و از لحاظ روانی سالم تر هستند
10- خلاق بودن:
این افراد در فعالیت های خود رو راست و متواضع و آماده پذیرش خطاهای خود هستند و ترسی از اشتباه ندارند
11- ساختار منشی در دموکراسی:
خودشکوفایان از نظر منش شکیبا دارای تحمل بالا و پذیرنده همه کس هستند و هیچگونه پیش داوری برای حذف افراد به لحاظ نژادی و مذهبی و اجتماعی و سیاسی ندارند. آنان آماده گوش دادن و یاد گرفتن هستند نسبت به خود متواضع هستند
12- مقاومت در برابر فرهنگ پذیری:
آنها به وسیله طبیعت درونی خود و ذهن منعطف خود هدایت می شوند نه به وسیله دیگران
چرا افراد خود شکوفا یک درصد از جامعه را تشکیل می دهند:
1- عقده یونس:
این اصطلاح برتری ها و تردیدهای ما نسبت به توانایی ها و قابلیت هایمان اتلاف می شود و این وحشت ایجاد می کند
2- پس از اینکه همه نیازهای رده پائین انسان الزا شد خود شکوفایی به طور خودکار حاصل نمی شود بلکه مستلزم کوشش و کنترل برخورد و کار سخت است
3- هر قدر یک نیاز در سلسله مراتب نیازها در رده بالاتر باشد قدرت آن کمتر است پس خود شکوفایی کمترین نیاز است
نظریه شخصیت یونگ:
از نظر یونگ روان هر انسانی و ساختار شخصیتی او از چندین سیستم تشکیل شده و علیرغم استقلال این سیستم ها بر روی هم تاثیر دارند این سیستم ها عبارتند از:
1- من یا خود
2- نا هوشیار فردی
3- نا هوشیار جمعی
4- صورتهای ازلی یا کهن الگوها
1- من یا خود: خود همان قسمت آگاه یا ضمیر آگاه هر فردی است ضمیر آگاه مجموعه ای از احساسات و خاطرات و افکار و عواطف (عواطفی که شخص به آن آگاه است و باعث شناخت او از هویت میشود)
2- نا هوشیار فردی: ناخود آگاه فردی حاوی ویژگیهایی است که در گذشته های فرد خود آگاه بوده اند اما اکنون به دلایلی سرکوب شده یا وا پس زده شده و یا فراموش شده است امکان آمدن مطالب ناخود آگاه فردی به سطح خود آگاه وجود دارد . ناخود آگاه فردی مرکز عقده های فردی است
3- نا هوشیار جمعی: علاوه بر ناخود آگاه فردی در انسان یک ناخود آگاه جمعی وجود دارد که نوعی حافظه مربوط به گونه انسان و نا هوشیاری غیر قابل دسترسی است که نماینده تجربه های تراکمی نوع بشر و حتی موجودات پائین تر از بشر است
4- صورتهای ازلی یا کهن الگوها: تجربه هایی هستند که در طول تاریخ بشری از نسلی به نسل دیگر منتقل شده اند مثل 1- ائین پرستش 2- میل به جاودانگی 3- مرگ در اسطوره
تصور مبدأ کل یکی دیگر از کهن الگوها و صورتهای ازلی می باشد یکی از مفاهیم دیگر می توان به خدا . شیطان و ... نام برد
از مهمترین کهن الگوهای یونگ می توان به 1- نقاب 2- سایه 3- انیما و انیموس 4- خود اشاره کرد
1- کهن الگوی نقاب: به نظر یونگ اصطلاح نقاب آن صورت مورد پذیرش خود است که شخص با آن در اجتماع ظاهر می شود و این نقاب از سوی اجتماع تحمیل می شود و شخصیت واقعی فرد در زیر آن ماسک قرا می گیرد.
2- سایه: جنبه حیوانی طبیعت انسان سایه نامیده می شود و از غرایز جیوانی و خشن که از اجداد هر انسانی به او به ارث رسیده است. مجموعه غرایز و احساسات سایه گرایش به ظهور در خودآگاه و رفتار آدمی دارند. طبق نظر یونگ آدمی تمایلات بخش سایه را به وسیله نقاب از دیگران پنهان می کند یا واپس می زند و به ناخوداگاه می فرستد
3- انیما و انیموسش: انیما بعد مونث روان آدمی است و انیموس بعد مذکر روان آدمی است اصل دو جنسی بودن روان آدمی یعنی اینکه در هر انسانی هم جنبه های زنانگی و هم جنبه های مردانگی توامأ وجود دارد یونگ این کیفیت دوگانه را علاوه بر اشتراک کروموزمی و ترشح هرمون های جنسی حاصل تجارت نژادی زن و مرد نیز می داند در زنها انیما غالب و انیموس در آنها در سایه وجود دارد و مردها انیموس غالب و انیما در آنها در سایه وجود دارد
4- خود: که یکی از مهمترین صورتهای ازلی و کهن الگوهای یونگ می باشد. خود مرکز خودآگاه هر انسانی است نه مرکز شخصیت. خوداگاه همه شخصیت انسان نیست طبق نظریه یونگ انسانهای میان سال احتمال اینکه انرژی حیاطی (خود) صرف رشد و کمال آنها شود بسیار است
سنخ های شخصیتی در نظریه یونگ:
یونگ برای افرادی که بیشتر متوجه عالم درون هستند سنخ درون گرا و افرادی که متوجه عالم برون هستند را برون گرا هستند وقتی توجه به امور و اشیاء خارج چنان شدید می شود که افعال ارادی و سایر افعال اساسی آدمی صرفأ معلول مناسبات امور و عوامل بیرون باشد نه حاصل ارزیابی ذهنی را سنخ برون گرا می نامند
سنخ درون گرا غالبا متوجه عوامل درونی و ذهنی است و زیر نفوذ این عوامل قرار دارد. او عوامل بیرونی را میبیند اما عناصر ذهنی در او مزیت دارد و حاکم بر رفتار او هستند
ویژگیهای اصلی برون گرا:
1- توجه به افراد و اشیاء اطراف
2- در حال زندگی می کند نه در گذشته و نه آینده
3- طرفدار اصلاحات اساسی هستند
4- به خود عمل نگاه می کنند
5- راحت و روان صحبت می کنند
6- ورزش را دوست دارد
7- زود تصمیم می گیرد و به آن عمل می کند
8- خون گرم و زود آشنا و اصل معاشرت
9- به ارزشهای عینی توجه دارد نه ارزشهای ذهنی
ویژگیهای اصلی درون گرا:
1- به احساسات و افکار خود توجه می کند
2- مدام نگران آینده است و در حال زندگی نمی کند
3- محافظه کار می باشد
4- اصول و معیارها را مهمتر می داند
5- بهتر می نویسد تا حرف بزند
6- زود تصمیم نمی گیرد
7- سرد و دیر آشنا است
8- به ارزشهای ذهنی اهمیت بسیار می دهد
برون گرا ها به 4 دسته تقسیم می شوند (تیپ های شخصیتی یونگ به 4 دسته عمده تقسیم می شود)
1- برون گرای متفکر: افراد این سنخ دقیق و بومی زندگی می کنند. احساسات خود را مهار می کنند در عقاید خود خشک و متهجر هستند
2- برون گرای احساسی یا عاطفی: این افراد تفکر را سرکوب کرده شدیدأ عاطفی هستند سخت به ارزشها و سنت ها می چسبند و نسبت به عقاید دیگران حساس هستند
3- برون گرای حسی: این افراد به دنبال لذت در کارها می باشند و طرفدار لذت هستند و تمرکز و تجربه های نو دارند قدرت سازگاری این افراد با دیگران بالاست
4- برون گرای شهودی: این افراد در کارهای سیاسی و تجاری عالی هستند استعداد قوی در فرصت شناسی دارند و خلاق هستند
درون گرا ها به 4 دسته تقسیم می شوند (تیپ های شخصیتی یونگ به 4 دسته عمده تقسیم می شود)
1- درون گرای متفکر: این افراد با دیگران اصطلاحأ راه نمی آیند و خودسر هستند و نسبت به دیگران حسود و بی ملاحظه هستند به جای احساسات بر تفکر تاکید دارند عمده ترین ویژگی قضاوت نمی کنند
2- درون گرای احساسی یا عاطفی: در این افراد اظهار علنی عواطف سرکوب می شود از سوی دیگران انسانهای مرموز و غیر قابل دسترسی هستند تمایل به سکوت و ملایمت دارند و نسبت به افکار دیگران بی ملاحظه هستند
3- درون گرای حسی: این افراد را اصطلاحأ بریده از جهان عینی می گویند و بیشتر فعالیتها برای انها جنبه سرگرمی دارد شدیدأ حساس هستند و روی حسیات متمرکز می شوند
4- درون گرای شهودی: این افراد خیال پرداز و رویا پرور هستند و از سوی دیگران افراد غریبی هستند
نظریه آدلر:
آدلر بر خلاف یونگ که صورتهای ازلی را رهبر انسان می دانست بر جنبه اجتماعی بودن انسان تاکید می کند. او منیع اصلی انرژی و انگیزه های بشری را میل به قدرت دانست و با رد مرز بین خودآگاه و ناخودآگاه نظریه مکانیسم واپس زنی فروید را رد کرد. آدلر امیال پرخاش گرانه را جانشین امیال جنسی فروید می دانست
ویژگیهای اصلی نظریه آدلر:
1- اصل حقارت 2- اصل برتری جویی 3- اسلوب زندگی 4- ترتیب تولد 5- خودآگاهی 6- علاقه اجتماعی 7- غایت و هدف زندگی 8- خود خلاق
1- اصل حقارت:
طبق نظر آدلر هر کس در هنگام تولد دارای ضعف بالقوه در یک یا چند عضو بدن خود است که بعدها در جریان زندگی او آن ضعف آشکار می شود. شخص ضعف یا نقص را بهانه قرار داده و آن را توجیهی برای شکست خود می داند. غالب افراد در زندگی کوشش می کنند تا نقص خود را بپوشانند بنابراین ضعف در همه افراد عقده حقارت ایجاد می کند. کوشش های بعدی او در زندگی صرف پوشاندن این عقده می شود پس احساس حقارت اگر به عقده حقارت تبدیل نشود سبب پیشرفت می شود
2- اصل برتری جویی:
آدلر در ابتدا انسان را موجودی پرخاش جو معرفی می کند بعد از چندی قدرت طلبی را جایگزین پرخاش گری می کند و آن را اصیل ترین انگیزه می داند. برتری جویی از اصل حقارت سزچشمه می گیرد و جدایی ناپذیر است منظور آدلر از برتری جویی تسلط بر دیگران نیست بلکه آن را عاملی برای وحدت شخصیت می داند. برتری جویی عین زندگی است و این انگیزه است که انسان را پیش می برد و جنبه اجتماعی او را تقویت می کند
3- اسلوب زندگی:
طبق نظر آدلر در شکل گیری شخصیت هر انسانی 3 عامل نقش دارد 1- عامل بدنی 2- عامل روانی – 3- عامل اجتماعی
تعامل این 3 عامل شیوه زیستی منحصر به فردی را برای هر انسانی ایجاد می کند که از بین این 3 عامل عامل اجتماعی در تعیین شخصیت نقش مهمی دارد
آدلر 4 نوع اسلوب زندگی را فرض می گیرد که افراد در مقابله با مسائل زندگی بکار می برند.
سنخ اول یا سنخ سلطه جو یا تحکیم آمیز: سنخی است که دارای آگاهی و علایق اجتماعی ضعیفی است بی ملاحظه نسبت به دیگران است. مستقیما و رو در رو به دیگران می تازد. افراد سادیست شکل می گیرد. افراد بزه کار و ستم گر کینه جو و کلیه معتادان و بزه کاران
سنخ دوم سنخ گیرنده : رایج ترین سنخ از نظر آدلر است ویژگی افراد این سنخ یا سنخ گیرنده خلاقیت کم و به دیگران وابسته هستند
سنخ سوم: اجتناب گر و از روبرو شدن با مشکلات حراس دارد و هیچ علاقه ای به دست و پنجه نرم کردن با مشکلات ندارد و ترس از شکست وجود دارد. با جهان واقعیت یا جهان بیرونی نا آشنا می باشد و با شکست زندگی می کند
سنخ چهارم یا سنخ مفید: همکاری با دیگران را دوست دارد. علایق اجتماعی در آنها قوی است و شکست را راحت می پذیرند
4- ترتیب تولد:
به عقیده آدلر ترتیب تولد یک عامل موثر اجتماعی در دوران کودکی است که اسلوب زندگی شخصی از آن شکل می گیرد
فرزند اول: فرزندان اول معمولا فرزندان بدبینی هستند فرزندان اول محور توجه و محبت بودند با تولد فرزندان بعدی دچار شک از دست دادن محبت می شوند. آنها گذشته گرا هستند و نوعی بدبینی در آنها موج می زند و علاقه مند به نظم هستند. اقتدار طلب می باشند و حسادتی که با تولد فرزندی بعدی در آنها به وجود می آید
فرزند دوم: یک راهنما یا الگو دارند حال اگر این الگو فرزند اول باشد این فرزند مستعد رقابت جویی و جاه طلبی می باشد
فرزند آخر: معمولا موفق ترین فرد در خانواده می باشد. ممکن است افراد موفقی باشند. وقتی به محیط اجتماعی وارد می شوند ممکن است ناگهان دچار شک بی توجهی دیگران شوند
5- خودآگاهی:
آدلر با بحث ضمیر ناخودآگاه مخالف است و همه اهمیت خود را به خودآگاه می دهد و عقیده دارد که انسان از اعمال خود آگاهی دارد. پس او معتقد است که انسان می داند چه می کند؟ چرا می کند؟ و هدفش چیست:؟ پس انسان دارای اختیار است و محکوم به جبر نیست
6- علاقه اجتماعی:
آدلر در اواخر عمر خود اصل تازه ای به نظریه خود افزود که به علاقه اجتماعی معروف است آدلر معتقد است انسان اجتماعی به دنیا می آید و به اجتماعی بودن خود نیز علاقه مند است . کودک با عالم خارج به واسته مادر و پدر و بعد از طریق مدرسه و غیره ارتباط برقرار می کند این تماسها باعث پرورش حس اجتماعی می شود و احساس برتری جویی او که در آغاز فردی بود اجتماعی می شود
7- غایت و هدف زندگی:
آدلر مانند پونگ نظریه خود را بر مبنای علت غایی بنا کرده است یعنی بر خلاف فروید شکل دهی رفتارها را ناشی از هدفهای انسان می داند. او مثل فروید از اهمیت گذشته آدمی و تاثیری که گذشته شخص بر خود او دارد غافل نیست. او معتقد است گذشته مرزهای بازی انسان را مشخص اما آینده چگونگی عمل را معین می کند
8- خود خلاق:
شخصیت آدمی فقط از طریق استعدادهای غریزی و تاثیرات محیط خارجی و تعامل این دو شکل نگرفته بلکه خلاقیت در این میان نقش عمده دارد. انسان برای رسیدن به میل برتری جویی و ارضای آن عوامل زیستی و اجتماعی را در تجارب تازه و فعالیتهای ابتکاری وارد می کند عوامل زیستی و این گونه ابتکارات مظاهری از خود خلاق هستند.
نظریه اریک فروم:
آزادی در برابر امنیت:
هر زمانی که انسانها آزادی بیشتری بدست آوردند احساس تنهایی و بی اهمیتی بیشتر شده و هر زمان که فضا به لحاظ آزادی محدودتر شده احساس تعلق و امنیت بیشتر شکل گرفته است
فروم به 3 مکانیزم روانی یا گریز را پیش بینی کرده که عبارتند از 1- اقتدار طلبی 2- ویران سازی 3- هم نوایی بی اراده
1- مکانیزم اقتدار طلبی:
اقتدار طلبی خود را به صورت خود آزاری (مازوخیست) یا دیگر آزاری (سادیست) نشان می دهد. افراد خود آزار به حقارت خود باور دارند.افراد خود آزار به ناشایستگی خود باور دارند به همین دلیل نیاز قوی به وابسته بودن به یک شخص یا یک سازمان را حفظ می کنند پس مشتاقانه به نیروهای اجتماعی کنترل گر تسلیم می شود و این افراد با تسلیم شدن امنیت خاطر کسب می کند و احساس تنهایی او تخفیف می یابد. دیگر آزاری (سادیست) این رفتارها نقطه مقابل خود آزاری است به گفته فروم در انسانهای است که احساس حقارت و ناشایستگی می کنند دیده می شود این رفتارها به 3 گونه ظاهر می شود:
1- شخص دیگران را به خود شدیدأ وابسته می کند به طوری که بر آنها به تسلط کامل می رسد
2- دیگر آزاری از تحکم و دیکته کردن به دیگران فراتر می رود و نگاه ابزاری به دیگران و استثمار آنها رخ می دهد
3- شدیدترین شکل دیگر آزاری است میل به تماشای رنج دیگران و عامل آن رنج بردن است. این رنج کشیدن دیگران هم درد جسمی و هم درد عاطفی را در بر دارد
2- مکانیزم ویران سازی:
به گفته فروم من می توانم از احساس ناتوان بودن خود در برابر جهان اطراف خود با نابود کردن آن بگریزم. او شواهدی از ویرانگری را به شکل مبدل شده در بیرون می بیند مثل عشق و وظیفه
3- مکانیزم هم نوایی بی اراده:
شخص تنهایی خود را با از بین بردن هرگونه تفاوتی بین خود و دیگران کاهش می دهد. او با شبیه به دیگران شدن و تسلیم بی قید و شرط به قواعد رفتاری گروه به این هدف می رسد یعنی هویت انسانی او مخدوش می شود و یک خود کاذب به جای خود اصیل قرا می گیرد
رشد شخصیت در دوران کودکی از نظر فروم:
کودک ضمن رشد بدنی به تدریج استقلال و آزادی بیشتری بدست می آورد در عین حال هر چه کودکی به پیوندهای اولیه با مادر و پدر خود کمتر متکی باشد از احساس امنیت او کاسته می شود یک نوزاد از آزادی چیزی نمی داند اما از وابستگی به مادر و پدر احساس امنیت می کند. به نظر او هر چقدر کودک رشد یافته تر می شود مقدار جدایی و احساس تنهایی او زیادتر می گردد و کودک می کوشد تا احساس امنیت خود را از طریق برقراری پیوندهایی جبران کند برای این منظور کودک می کوشد تا از آزادی های فزاینده خود با مکانیزم های یاد شده بگریزد. نوع رابطه والدین و فرزندان تعیین می کند که کودک کدام مکانیزم را برگزیند. به نظرفروم 3 نوع رابطه متقابل بین فرزند و والدین شکل می گیرد :
1- رابطه هم زیستی: در رابطه هم زیستی فرد هیچگاه مستقل نمی شود بلکه با یکی شدن با دیگری از تنهایی می گریزد. کودک برای احساس امنیت شدیدأ به والدین خود نیازمند است و شکل روابط با والدین بسیار صمیمی می باشد
2- رابطه ویران سازی: والدینی که می کوشند با فرزند خود ویرانگرانه رفتار کنند و او را مادون (زیردست) خود قرار دهند یا او را نادیده ببینند و باعث می شود کودک از آنها فاصله بگیرد
3- عشق: مطلوب ترین رابطه بین والدین و فرزند است این کودک قادر است خود و دیگران را دوست داشته باشد و در خانواده قابل احترام است.
نظریه فروید:
فروید به عنوان بنیانگذار نظریه روانکاوی شناخته شده است وی به کار پزشکی اشتغال داشت در بعضی از بیماران خود متوجه ناراحتی هایی شده بود که منشع جسمی نداشت. او اصطلاحی را ابداع کرد و نام این ناراحتی ها را با ان بیان کرد (مغز دوم) بعدها در نظریه فروید مغز دوم به عنوان ناخودآگاه یا ضمیر ناهوشیار معروف شد. به اعتقاد فروید سطوح فعالیت روانی شامل 3 بخش است
1- بخش خود آگاه یا ضمیر آگاه: که با واقعیت تطبیق دارد و تمام خاطراتی که ما به یاد می آوریم تمامی حس هایی که می شناسیم و آنچه که به صورت ارادی انجام می دهیم در این بخش قرار دارد
2- سطح نیمه اگاه: آن چه که در آن است امکان دارد با واقعیت تطبیق نکند
3- سطح ناخودآگاه: عمیق ترین بخش شعور انسان است این بخش را به هیچ عنوان انسان به یاد نمی آورد (امیال یا تفکرات) بنابراین نسبت به آن آگاهی نداریم
ساختار شخصیتی از نظر فروید شامل 3 بخش است
1- نهاد
2- من یا خود
3- فراخود (من برتر)
1- نهاد: نهاد مرکب از غرایز و تمایلات انسانی و خواسته های شخص است نهاد هر انسان بر ارضای بدون قید وشرط غریزه ها اسرار دارد به عبارت دیگر نهاد تابع اصل لذت است و اصل لذت تابع اصل حیات است. نهاد ما را به رفع نیازهای گرسنگی و تشنگی، گریز از خطر و غیره می پردازد
2- من یا خود: نهاد از آنجا که تابع هیچ قید و بندی نیست و ارضای صرف تمایلات را می طلبد از سوی دیگر جامعه و محیط (تمدن) نمی تواند پایبند نبودن به هیچ اصلی را بپذیرد. بنابراین وجه دیگری از شخصیت فرد وارد عمل می شود که تابع اصل واقعیت است یعنی ارضای غرایز را در چهارچوب مقررات و ضوابط قابل قبول اجتماعی تحقق می بخشد مثلا ارضای میل جنسی از سوی نهاد یک ضرورت حتمی است اما وجه فرد که طرفدار اصل واقعیت است ارضای این میل را در چهارچوب تشکیل نهاد خانواده که از نظر اجتماعی مقبول است یا هر نهاد که برطرف کننده این میل که به لحاظ اجتماعی مقبول باشد مجاز می داند. مثلا میل به پرخاش که یک خواست قوی از سوی یک نهاد است در قالب یک فعالیت های بدنی و بازی ها و ورزش ها ارضا می شود
3- من برتر: من برتر نقطه کنترل نهاد است اما واقعیت ها را محدود می کند هر اندازه نهاد کوشش به ارضای غرایز می کند فراخود سعی در محدود کردن لذتها دارد اصطلاحا به آن وجدان اخلاقی می گویند که عبارت است از ایده آل های انسانی، اخلاقی و سانسور شخصیت. توجه فراخود به اصل کمال است نه اصل لذت. بنابراین با نهاد و با من در مبارزه است. از سوی دیگر کار فراخود برآورده نکردن خواسته نهاد بویژه خواسته های جنسی و پرخاش جویانه است و از سوی دیگر قانع کردن من یا خود برای جایگزین کردن هدفهای اخلاقی به جای هدفهای واقعی است و به یک معنی نهاد و فراخود کشمکش می کند من میانجیگری می کند
رشد شخصیت مکانیزم های دفاعی:
در نظریه فروید خود برای حفظ و بنای شخصیت به ابزارها و وسایلی مجهز است که به آنها مکانیزم های دفاعی می گویند. این مکانیزم ها شیوه های غیر ارادی (به جز واپس زنی) برای کاهش اضطراب هستند که در واقع نوعی خود فریبی و توجیح هستند که به مسخ واقعیت می پردازند به همین دلیل این روش ها غیر معقول و نا مناسب اند. مهمترین مکانیزم ها :
1- واپس زنی: بیماران برای مخفی کردن حالت های درون خود از روش هایی مثل سکوت کردن و تفره رفتن و عوض کردن بحث که در واقع راهی برای پنهان کردن اضطراب و ترس است
2- جابجایی: این مکانیزم شامل انتقال احساس روانی و حالت عاطفی از یک شخص یا یک شی به شخص یا شی دیگر است مثلا کودکی که از پدر خود عصبانی می شود و حالت نفرت دارد ممکن است این نفرت را به هر منبع یا صاحب قدرتی منتقل کند از رئیس. کارفرما. مدیر مدرسه و معلم و هر فرد بالادستی احساس تنفر دارد.
3- برون فکنی (فرافکنی): این مکانیزم شامل نسبت دادن آرزوها و تمایلات و انگیزها و خصلت هایی است که از سوی فرد ناپسند تلقی می شود به دیگران است
4- درون فکنی: حالتی است که شخص خوبی های دیگران را و موفقیت های دیگران را و هر امر مطلوب از نظر اجتماع و خود را به خود نسبت می دهد.
5- همانند سازی: در این مکانیزم شخص ناآگاهانه خود را در قالب فرد دیگری قرار می دهد یعنی با او یکی می شود در نتیجه از رفتارهای او الگوبرداری می کند.
6- بازگشت: این مکانیزم هنگامی بکار می افتد که شخص دچار شکست در موقعیت فعلی می شود در نتیجه از واقعیت تلخ فعلی عقب نشینی می کند و به موقعیتی بر میگردد که در آن راحت تر است کودکان بزرگتر با تولد نوزاد بعدی موقعیت خود را متزلزل می بیند و احساس شکست می کند و به دوره کودکی خود بازگشت می کند حرکت های خردسالان را انجام می دهد مثل خزیدن و پستانک خوردن
7- تثبیت: حالتی است که شخص در یک مرحله پائین تر رشد باقی می ماند و رشد نمی کند. فردی که از لحاظ سنی مرحله دهانی را طی کرده اما همچنان از راه دهان لذت می برد اصطلاحا می گویند در مر حله دهانی تثبیت شده است. ممکن است در بزرگسالی سیگاری شوند
8- انکار: این مکانیزم در خدمت نپذیرفتن واقعیت های تلخ است.
9- دلیل تراشی: وقتی انسان کار نادرستی را انجام می دهد دلیل تراشی می کند تا خود را موجه کند
10- تبدیل یا حیستیریک: یک ناراحتی روانی تبدیل به دشواری جسمانی می شود.
11- والایش: وقتی شخصی خواسته هایی دارد که از سوی اجتماع یا خانواده ناپسند است ممکن است آنها را به شکلی در آورد که نه تنها از سوی جامعه پذیرفته شود بلکه پاداش هم به او داده شود به نظر فروید غالب هنرمندان شاهکارهای هنری خود را با والایش عقده ها و امیال سرکوب شده خود خلق کرده اند.
پاورپوینت اصول و مبانی روانشناسی رشد
روانشناسی رشد یا روانشناسی تحولی که در سالهای گذشته با عنوان روانشناسی ژنتیک شناخته میشد؛ شاخهای از علمروانشناسی است که به توصیف و تبیین تغییرات در طول زندگی فرد میپردازد و از رشتههای مختلف زیستشناسی، جامعهشناسی، تعلیم و تربیت و پزشکی کمک میگیرد. اگر چه روانشناسی رشد به تمام مراحل زندگی انسان از تولد تا مرگ میپردازد، اما بر کودکی و نوجوانی تأکید دارد.
روانشناسان رشد در پی آن هستند تا چگونگی رشد انسان را در طول زمان تعیین کنند، برای تحقق این هدف روانشناسان رشد، رفتار افراد را در سنین مختلف به دقت مورد مشاهده قرار میدهند. از سوی دیگر روانشناسان رشد به تبیین رشد میپردازند که در آن دو الگوی عمومی و اختصاصی را مد نظر دارند. سومین هدف روانشناسی رشد این است که حاصل مطالعات توصیفی و تبیینی خود را در مورد رشد در جهت مثبت رشد انسان به کار بگیرد و رشد انسانها را به حداکثر برساند. این جنبه کاربردی رشد خصوصاً به کودکان و نوجوانانی که به دلایلی دچار نارسایی در رشد شدهاند، میپردازد.
رشد جریانی است که به صورت مراحل پیوسته ظاهر میشود. هر مرحله به صورت طرح و سازمان متفاوتی از تکرار جریانهای مرحلهٔ قبل است. الگوهای قبلی را میتوان مقدمهای دانست که به عنوان جزئی از سطح رشد بعدی در میآیند.
روانشناسی رشد، علمی است که جریان تحولات و تغییرات (کمی و کیفی) جسمی، ذهنی، عاطفی، و عملکرد فرد را در طول عمر از لحظه تولد (از لحظه انعقاد نطفه) تا هنگام مرگ مطالعه میکند.
محتویات
۱اصول روانشناسی رشد
۲محیط
۳الف: عوامل محیطی پیش از تولد
۴ب: عوامل محیطی پس از تولد
۵منابع
اصول روانشناسی رشد
۱. رشد جریانی مرحلهای و پیوستهاست: رشد پیوستهاست ونه ناپیوسته. مراحلی که برای رشد اشاره میشود جدا از هم نیستند بلکه مانند یک خطی از یک نقطه شروع و بدون تمایز ادامه مییابد. تقسیم بندی دورههای مختلف زندگی بر اساس نوع دیدگاه و زمینههای مطالعاتی در رشد صورت میگیرد. به طور مثال پیاژه رشد (تحول شناختی) انسان را در چهار مرحله و تا پایان ۱۶ سالگی، اریکسون رشد روانی – اجتماعی انسان را از تولد تا پایان عمر و در ۸ مرحله مطرح میکند. به طور کلی و باتوجه به ویژگیهای مشترک و تکالیف یکسان انسان در دورههای مختلف سنی میتوان رشد انسان را در ۹ مرحله یا دوره مطرح کرد: (سنینی که برای هر کدام از مراحل اشاره میشود صرفاً تقریبی است)
پیش از تولد انعقاد نطفه تا تولد
کودکی ۱، دو تا شش سالگی
کودکی ۲، شش تا دوازده سالگی
نوجوانی دوازده تا بیست سالگی
جوانی بیست تا سی سالگی
میانسالی سی تا پنجاه سالگی
پختگی پنجاه تا شصت و پنج سالگی
پیری شصت و پنج سالگی به بعد
۲. رشد دارای الگوهای قابل پیش بینی است. (الف- قانون سری – پایی ب- قانون مرکزی- پیرامونی) بر اساس قانون سری – پایی رشد انسان ابتدا از سر شروع و در نهایت در پا خاتمه مییابد. کودک تازه متولد یافته ابتدا در سر رشد میکند و بعد از رشد گردن میتواند سر خود را نگهدارد. وبعد از رشد عضلات شانه، شکم و کمر است که میتواند بخزد و بنشیند. آنگاه که رشد کافی در عضلات پا را کسب کرد قادر به ایستادن و سپس راه رفتن میشود.
۳. تفاوتهای فردی در رشد: تنوع زیادی از نظر رشدی درمیان افراد وجود دارد. این اصل به مفهوم تفاوتهای فردی در میان انسانها اشاره میکند. همچنانکه میدانیم ویژگیهای ژنتیکی هر انسان منحصر به فرد میباشد لذا هر فرد با توجه به همان ویژگیها و تاثیر محیط میتواند شکل واحدی در رشد داشته باشد با اینحال برای راحتی در تحقیقات و ارائه الگو به یک سطح در رشد اشاره میشود که ما باید در تعمیم دهی دچار خطا نشویم، و این نکته را در نطر بگیریم همیشه یک فرد دارای ویژگیهای مخصوص به خود میباشد اگر چه در خیلی از ویژگیها با گروه خود مشترک باشد.
۱) نباید انتظار داشت تمام کودکان همسن، شیوه رفتار معینی داشته باشند.
۲) تفاوتهای فردی، اعتبار و مسئولیت ویژهای برای هر فرد ایجاد میکند و به او وجود مستقل میبخشد.
۳) برای تربیت کودکان نمیتوان از روشهای مشابه استفاده کرد.
۴. رشد دارای ابعاد مختلف و فرایندی پیچیده است. ۱) رشد جسمی و حرکتی ۲) رشد روانی (شناختی، عاطفی، اجتماعی، اخلاقی)
۵. دورههای حساس در رشد: تغییرات محیط بیشترین تاثیر کمی را زمانی بر ویژگی دارند که درحال سریعترین تغییر خود باشد و کمترین تاثیر در ویژگی در زمان کمتر تغییر آن است. این اصل به مفهوم وجود دورههای حساس در زندگی اشاره دارد، مانند رشد قد در زیر یک سال و وجود امکانات محیطی از جمله تغذیه مناسب میتواند در افزایش آن تاثیر داشته باشد.
۶. هرگونه وقفهای که در تداوم رشد بوجود آید معمولاً به عوامل محیطی مربوط است: رشد معمولاً با همان سرعتی که شروع شده پیش میرود. کودکانی که زود به حرف میآیند و یا زود به راه میافتند معمولاً و احتمالاً در مقابل با کودکانی که دیر به حرف میآیند و یا دیر به راه میافتند در بزرگسالی باهوش ترند.
۷. وراثت و محیط هردو در رشد تاثیر دارند: تحقیقات روانشناسان رشد نشان دادهاست که وراثت (آمادگیهای ارثی که از طریق ژن به فرزندان انتقال مییابد) و محیط (فراهم بودن امکانات لازم جهت افزایش توانمندیهای کودک) میتواند در وضعیت آینده کودک تاثیر داشته باشد.
محیط
عوامل محیطی را میتوان به این شکل تقسیم کرد:
الف: عوامل محیطی پیش از تولد
عوامل محیطی قبل از تولد در رشد فرد تاثیر مهمی دارد که ما به مهمترین آنها اشاره میکنیم.
۱. سن مادر: به طور کلی زنانی که از مراقبتهای بهداشتی، پزشکی و تغذیه مناسب برخوردار باشند، میتوانند در هر سنی نوزادان سالمی به دنیا آورند و خود نیز سالم بمانند. اما به اعتقاد بسیاری از متخصصان بهترین زمان برای حاملگی سنین بین ۲۰ تا ۳۵ سالگی است. سنین پایینتر از ۲۰ سالگی بدلیل وزن کم و عدم رشد کافی احتمال مشکلات حاملگی، از قبیل کم خونی و مسمومیت حاملگی بیشتر است. این موضوع و خطرات ناشی از نارس بودن نوزاد، کم وزنی در سنین بالاتر از ۳۵ سالگی علی الخصوص بالای ۴۰ سالگی بروز اختلالات کروموزومی به ویژه سندرم داون (منگول) بیشتر است.
۲. تغذیه: زنان حامله باید رژیم غذایی مناسب داشته باشند تا بتوانند هم سالم بمانند و هم فرزندانی سالم به دنیا آورند.
۳. داروها: اغلب داروها دارای تاثیرات منفی بر سلامت جنین هستند. داروهایی نظیر الکل، نیکوتین، هورمونها، بعضی از پادتنها، هروئین، متادون همگی در جنین تاثیرات مخربی میگذارد. بسیاری از نوزادانی که مادران شان در دوران حاملگی داروهای فوق را مصرف میکردند، علائمی از اختلالات رفتاری از خود نشان دادند.
۴. بیماریها و اختلالات مادر: بیماریهای ویروسی نظیر سرخجه، آبله مرغان در دوران اولیه بارداری بسیار خطرناک است؛ و یکی از سختترین بیماریهای ویروسی در سهماهه اولیه بارداری سرخجه است که ممکن است منجر به ناهنجاریهای قلبی، ناشنوایی، نابینایی و یا عقب ماندگی ذهنی نوزاد شود. اختلالات و بیماریهای دیگر نظیر ایدز، سیفلیس، مسمومیت حاملگی نیز موجب اختلالاتی در نوزاد خواهد شد.
۵. عامل ارهاش: اگر مردی با ارهاش مثبت با زنی با ارهاش منفی ازدواج کند، چنانچه فرزندشان ارهاش مثبت داشته باشد ممکن است خون مادر در مقابل ارهاش مثبت پادتن تشکیل دهد. در بارداری بعدی این پادتنها ممکن است به ارهاش مثبت خون جنین حمله کند. این تخریب ممکن است مختصر و یا گاهی باعث فلج مغزی، ناشنوایی و یا عقب ماندگی ذهنی شود. خوشبختانه این مشکل قابل کنترل است و میتوان بعد از تولد نوزاد و با آزمایش خون آن (نمونه بند ناف) چنانچه مادری ارهاش منفی و فرزند ارهاش مثبت دارد، با تزریق آمپول روگام از تولید پادتن خون مادر جلوگیری شود.
۶. اضطراب مادر: اگر چه بین سیستم عصبی مادر و جنین هیچ ارتباطی وجود ندارد، اما حالات عاطفی مادر مانند، نفرت، ترس و اضطراب در سیستم عصبی مادر تاثیر گذاشته باعث آزادسازی بعضی از مواد شیمیایی (مانند اپی نفرین و استیل کولین) و وارد شدن آن به جریان خون میشود و همچنین تحت این شرایط بعضی از غدد فعال شده و مقادیر زیادی هورمون را به خون وارد میکنند. این تغییرات از طریق جفت به جنین منتقل میشود و باعث تاثیرات منفی بر جنین خواهد شد.
ب: عوامل محیطی پس از تولد[ویرایش]
۱. محیط فرهنگی و اجتماعی: در هر جامعه ای سنتها، باورها نگرشها و بطور کلی فرهنگ خاصی حاکم است. در آن فرهنگ برای اینکه فرد به عنوان عضو جامعه پذیرفته شود، خانواده و سایر اعضای جامعه تلاش میکنند در پرورش وی ارزشها و باورهای جامعه را لحاظ کنند و بر اساس فرهنگ حاکم بر جامعهٔ خود به تربیت فرزندان بپردازند. بطور مثال در بعضی از جوامع توجه به فردیت باعث تربیت افراد مستقل میشود و یا در بعضی دیگر از فرهنگها روح همکاری و جمع گرایی به عنوان یک اصل پذیرفته شده و رفتارهای متناسب با آن مورد توجه و تشویق قرار میگیرد. به نظر بسیاری از روان شناسان، فرهنگ و جامعه باعث نوعی نگرش در آموزش و پرورش شده، باعث ایجاد تبعیض در رشد شناختی کودکان و نوجوانان میشود. به عنوان نمونه انتظار پیشرفت در ریاضیات و مهندسی برای پسران و شغلهای متناسب با آن و انتخاب اسباب بازیهای متناسب با جنسیت باعث نوعی نگرش سوگرانه شده و بالطبع در رشد توانمندیهای آنها تاثیر مستقیم میگذارد.
۲. محیط اقتصادی: کودکی که متولد میشود با توجه به وضع اقتصادی والدین از امکانات و محرکهایی برخوردار است. روشن است چنانچه وضعیت اقتصادی خانواده و جامعه در سطح بالایی باشد کودک و نوجوان از حداکثر امکانات محیطی، چه در محیط خانواده و چه در مدرسه برخوردار خواهد بود. این افراد به لحاظ فضای زندگی، وسایل بازی و محرکهای مناسب جهت پرورش قوای حسی از تحریکات مناسبی برخوردار هستند.
۳. محیط خانوادگی: نوع ارتباط والدین با همدیگر و همچنین چگونگی تعامل آنها با فرزندان میتواند در چگونگی شکل گیری شخصیت تاثیر بسزایی داشته باشد. یکی از بحثهای مهم در روانشناسیرشد کودک و نوجوان، نحوه ارتباط والدین است. به طوری که در اکثر نظریههای رشد کودک و نوجوان، به اهمیت رفتار والدین توجه شدهاست. رفتار والدین با فرزندان چه خشن و چه محبت آمیز، چه منع کننده باشد و چه او را آزاد بگذارند غالباً مطابق الگوی فرهنگی خاص که در آن جامعه قرار دارد انجام میگیرد. عواملی متعددی در محیط خانوادگی میتواند در رشد کودک و نوجوان تاثیر بسزایی داشته باشد که اهم آن عبارتند از:
• شیوههای تربیتی یا روشهای فرزندپروری
• وضع اقتصادی خانواده
• تعداد افراد خانواده
• وضع روانشناختی والدین
• تحصیلات والدین
• پذیرش فرزند
• نگاه والدینی
• روابط برادران و خواهران
عوامل اشاره شده در رشد کودک و نوجوان بسیار با اهمیت میباشد. خانوادهای که از لحاظ اقتصادی در سطح مطلوبی باشد، والدینی که از تحصیلات بالایی برخوردار باشند، نگاه مسئولیت پذیر در والدین، پذیرش بدون قید و شرط بدون توجه به ناتوانیهای فرزند و... محیط مطلوبی را برای رشد همهجانبه کودک و نوجوان ایجاد میکند.
۴. همسالان
۵- مدرسه
پاورپوینت-اصول روانشناسی شخصیت مدیران و کارکنان -
کار اداری معمولاً کار پرجنجال و پردردسر و وقت گیر است. با بالا گرفتن گزارشها و موضوعات مرتبط به ناکارآمدی سیستم اداری مهم است به این موضوع پرداخته شود که چطور میتوان احساس امنیت را در محیط کاری ایجاد کرد، صداقت را قدرت بیشتر بخشید، ظرفیت کارمندان و مامورین را افزایش داد، و یک رابطه مفید و قدرتمند میان رییس، مدیر و کارمندان دیگر ایجاد کرد. این مقاله از منظر روانشناسی به بررسی این موضوع می پردازد .
مقدمه
مدیریت فرایند به کارگیری مؤثرو کارآمد منابع مادی وانسانی در برنامه ریزی سازماندهی بسیج منابع وامکانات هدایت و کنترل است که برای دستیابی به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.
واقعا باید گفت ؛ که در ابتدا انسان ها درباره مدیریت چقدر می دانند؟ دانش مدیریت تا چه حد علمی است و آیا مدیریت علم است یا هنر؟ بخشی از مدیریت را می توان از طریق مدیریت آموزش فرا گرفت و بخشی دیگر را ضمن کار باید آموخت در واقع بخشی را که با آموزش فرا گرفته می شود علم مدیریت است . و بخشی را که موجب به کار بستن اندوخته ها درشرایط گوناگون می شود هنر مدیریت می نامند. «به عبارتی دیگر سخن علم دانستن است و هنر توانستن.»
تعریف روانشناسی مدیریت
در مورد روانشناسی مدیریت تعاریف مختلف و حتی برداشت هایی تا حدودی متفاوت ارائه داده اند از مجموعه اشاراتی که از آنها سخن رفت می توان نتیجه گرفت که : روانشناسی مدیریت عبارت است از زمینه مطالعاتی معینی که در چهارچوب آن ، رفتار مدیر و فرآیند رهبری از دیدگاه روانشناسی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. به یقین یک چنین مطالعه ای به ما امکان می دهد تا در حل مشکلات مدیریت از یافته- های روانشناسی مدد بگیریم و با استفاده از نظریه های آن ، به تجزیه و تحلیل مسائل مدیریت بپردازیم و گره های آن را باز کنیم.
باید در نظر داشت که مطالعات مربوط به روانشناسی مدیریت نه تنها موجب می- گردد که مدیر در اداره امور سازمان توانایی بیشتری پیدا کند ، بلکه استفاده از یافته- های علمی نیازهای مربوط به آن را امکان پذیر می سازد و با در نظر گرفتن یک چنین استفاده ملموس از روانشناسی مدیریت است که آن را شاخه ای کاربردی از دانش روانشناسی تلقی می کنند.
از لحاظ موضوع روانشناسی قسمتی از علوم اجتماعی است و بسیاری از مسایل که جامعه شناسان در آن تحقیق می کنند ، مورد علاقه روانشناسان نیز هست و از طرف دیگر تحقیقات روانشناسان مورد استفاده کلیه شعبه های علوم اجتماعی قرار می گیرد.
اهمیت مطالعات رواشناسی مدیریت
انسان موجودی اجتماعی است ، بطوری که بدون ارتباط با اجتماع ( اعم از اجتماعات حاضر و یا اجتماعات تاریخی و گذشته که با استفاده از تجربیات آن زندگی انسانی نمود پیدا می کند ) مفهوم زندگی بشر از بین می رود و حیات او با زیست حیوانات پست تفکیک ناپذیر می شود . به هر حال زندگی در اجتماع ، آدمی را به موجود سازمانی تبدیل کرده است ؛ و او برای ادامه حیات بشری ناگذیر است در اجتماعات متعددی عضویت و شرکت داشته باشد و با توجه به تاثیر مطالعات مربوط به دانش مدیریت در شکل گیری و دوام سازمانهای اجتماعی ، اقتصادی و .... می توان نتیجه گرفت که انسان معاصر در طول زندگی خود به دانش مدیریت متکی است و برای بهتر زیستن ( اداره صحیح سازمان ها ) گریزی جز رویکرد به مدیریت و مطالعه آن نمی باشد.
نارسایی های مربوط به مدیریت نه تنها کارکرد سازمان ها را مختل و در سازمان زندگی معاصر بشر اختلال ایجاد می کند ، بلکه هم چنین موجب می شود بر اثر عدم کارایی سازمانها و یا حتی پاشیدگی آن ها تلاش های افراد بشر بطور صحیح و اصولی پیوند نخورد و کوشش های آدمی در سازندگی جوامع به هدر رود و نیروی انسانی به عنوان گرانبهاترین سرمایه پایمال گردد .
مطالعه در زمینه روانشناسی مدیریت به ما این امکان را می دهد که تا با اصول، قواعد و تکنولوژی بهره برداری صحیح از نیروی انسانی ، فعال کردن خلاقیت ها و ایجاد جریان فکری در جامعه آشنا شویم و از طریق کاربرد یافته های روانشناسی موانع توسعه در زمینه ایجاد سیستم های فعال اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ، آموزشی و فرهنگی را از میان بر داریم . از طریق ترویج یک چنین مدیریت مبتنی بر روانشناسی به ویژه در زمینه مدیریت آموزشی و تحقیقاتی است که باروری نسل های آینده امکان-پذیر خواهد شد و خلاقیت آنان به عنوان بزرگترین سرمایه ملی به کار گرفته خواهد شد.
روح و روان انسانها سرچشمهای است از انرژی که انگیزه، اشتیاق، پیشرفت و افتخارات از آن برمیخیزد و افراد را قادر میسازد کارهای ارزندهای به ثمر برسانند. این آرزوی هر مدیر است که با ایجاد انگیزه در مامورین و کارکنان اداره اش، نیروی درونی و نهفته آنان را از قوه به فعل درآورد و محیطی پرتحرک و بانشاط برای تجلی بهترین استعدادها فراهم کند. نقش فرد و ویژگیهای شخصیتی و رفتاری او بهعنوان یک انسان در سازمان در چند دهه اخیر مورد توجه خاصی قرار گرفته است و برای توفیق در این زمینه، علم روانشناسی با تمام ظرافت و توانمندی خود به یاری حوزه مدیریت آمده است. امروزه روانشناسی سازمانی (Organizational Psychology) یکی از رشته های مهم، کارآمد و مورد علاقه است.
ورود روانشناسی به عرصه پرفراز و نشیب مدیریت سبب شد تا با استفاده از نظریهها و مکتبهای گوناگون روانشناسی و با استناد و برقراری روابط انسانی به تبیین شخصیت و رفتار فرد در سازمان پرداخته شود و مفاهیمی مانند انگیزش، تشویق، و رفتار سازمانی مورد تاکید و دقت قرار گیرد. انسان گرامیترین گوهر آفرینش ولی در عین زمان ناشناختهترین آن است. رفتار آدمی تابع اندیشهها، احساسات، انگیزهها، خواستهای درونی و عوامل عاطفی و تربیتی اوست که در موقعیتهای مختلف بهصورتهای گوناگون ظاهر میشود. بهمین دلیل، برای آشنایی با ابعاد مختلف وجود آدمی و ایجاد یک ارتباط بهتر و ایجاد انگیزش و حفظ و تامین صحت روانی در افراد، آشنایی با علم روانشناسی و علوم رفتاری امری لازم و ضروری است.
خوشبختانه در قرون جدید، علم روانشناسی در حوزه کار مدیریت به فعالیتهای چشمگیری پرداخته است و از اواسط دهه ۱۹۲۰ روابط انسانی به صورت یکی از ارکان و راهبردهای مهم کاری در مدیریت تبدیل شده است. در مدیریت (Management)، راهبردهای روانشناسی از قبیل: شناخت تفاوتهای فردی، استعدادها، عوامل انگیزشی، برقراری روابط انسانی، چگونگی تشویق و تنبیه و… مدیران را در پیوند بیشتر با کارمندان و همتایان آنان یاری میدهد. موضوع این است که پیبردن به شیوههای نفوذ و برقراری ارتباط سازنده و سبکهای رهبری، مدیران و رؤسا را از حالت خشک و بیروح مدیریت بیرون آورده، به سمت مدیریت بانشاط و پرتحرک سوق داده، شور و اشتیاق، انگیزش، آرامش، پویایی، نوآفرینی و تغییر و تحول در کٌل سازمان تحت پوشش را افزایش داده و در نهایت به بالابردن کیفیت و بهرهوری بیشتر رهنمون میسازد.
از روانشناسی چند تعریف میتوان بیان کرد، ولی دو تعریف عمده از آن درینجا ارایه شده که هر یک جنبه ویژهای را نمایان میکند: بنابر تعریف اول، روانشناسی علم رفتار است. این تعریف که از سوی روانشناسان رفتارگرا ارائه شده است، انسان و سایر جانداران را از دیدگاه رفتاری آنان مورد مطالعه قرار میدهد. علوم رفتاری که به این جنبه روانشناسی بستگی دارد، رفتار را بیشتر مطالعه میکند تا ذهن و اندیشه و یا احساسات را، زیرا رفتار قابل مشاهده، ثبتکردنی، قابل اندازه گیری، و درخور مطالعه است. در این نوع روانشناسی اندیشهها، احساسها و درک افراد را از راه مطالعه رویدادهایی که بهصورت رفتار آشکار میشوند، مورد قضاوت قرار میدهد.
تعریف دیگری که از روانشناسی شده است، موضوع علم روانشناسی را مطالعه درباره ماهیت رفتار، استعدادها، عواطف و محصولات ذهنی میداند، یا در واقع روانشناسی را مطالعه ذهنیتها و احساسها و عواطف، و حالتهای روانی تعریف میکند و مکتب آنان به نام روانکاوی (تجزیه و تحلیل روان) و شاخه های مربوط به آن شناخته شده است.
برای چنین مطالعهای تنها مشاهده رفتار کافی نیست، زیرا هنگامی که دو نفر با یکدیگر جنجال میکنند و یا یک بیمار روانی رفتاری را از خود نشان میدهد، در پشت آن رفتار انگیزهها و دلایلی در کار است که ما از آن آگاه نیستیم. آنچه قابل مشاهده است رفتار است، نه انگیزههای رفتار و از این رو برای شناخت انسان نیاز به شناخت جنبههای ذهنی و احساسی او وجود دارد.
امروزه در مدیریت از هر دو تعریف استفاده میشود و برای شناخت روانی مامورین یک سازمان، عواطف، انگیزهها، استعدادها، شخصیت، و ذهنیتهای افراد مورد توجه و بررسی قرار میگیرد.
مدیریت را هم به گونههای متفاوت تعریف کردهاند. یکی از صاحبنظران این حوزه مدیریت را افزایش نفوذ در پذیرش عملی دستورات با راهنماییهای مشخص سازمانی میداند. جورج تری نیز رهبری و مدیریت را کوشش برای نفوذ در مردم که با علاقه و مشتاقانه برای رسیدن به اهداف گروه کوشش میکنند، میداند. بنابراین مدیریت فرآیندی (پروسه) است اجتماعی که با بهکارگیری مهارتهای علمی، فنی و هنری کلیه نیروهای انسانی و مادی را تنظیم و هماهنگ کرده و با استفاده از راهبردهای روانشناسی و برقراری روابط انسانی و فراهم آوردن زمینههای انگیزش و رشد از طریق نیازهای منطقی فردی و گروهی به اهداف سازمان کمک میکند.
موضوعات روانشناسی و بهویژه رفتار سازمانی و تاثیر آن در سالهای اخیر بیش از پیش مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است. شاید یکی از دلایل آن میزان دشواریهایی است که مدیران سازمانها در سلسله مراتب مختلف کاری خود با آن مواجه هستند.
امروزه بروز مشکلات و فشارهای روحی و روانی ناشی از زندگی ماشینی روابط همه افراد را تحتالشعاع خود قرار داده است که برای کاهش اینگونه فشارها و اضطرابها، تکنیکهای علوم رفتاری در روانشناسی میتواند مددرسان و یاریدهنده همه افراد در سازمانها و خصوصا مدیران باشد. هر سازمانی علاوه بر لزوم در دستداشتن منابع مادی و مالی نیاز به نیروی انسانی ماهر، بااستعداد، توانمند، توانا، باانگیزه، کوشا، متعهد، و با علاقه دارد.
به نظر دانشمندان مدیریت (کنز و کان) مدیران نباید فقط در پی جذب نیروی انسانی (قوای بشری) برای ادارات خود باشند، بلکه باید در حفظ و نگاهداری این منابع نیز کوشش فراوان بهکار برند و باید کاری کنند تا مامورین در حالی که کار و وظیفه خود را انجام میدهند، نوعی وابستگی و دلبستگی نیز به کار و سازمان پیدا کنند و به عبارت دیگر سازمان را همچون خانه خود دوست داشته و در آن احساس امنیت و آسایش که از نیازهای اساسی هر انسانی بهشمار میآید، داشته باشند.
بنابراین برای آنکه سازمان و اداره ای موثر باشد، مدیر باید جنبههای انگیزشی و تشویقی کار، مشارکت در کار و استفاده از عوامل روانی و رفتاری را در مناسبترین بخشهای برنامه کاری خود جای دهد. شناخت و تامین درست نیاز مامورین یکی از مهارتهای ارزنده مدیریت به شمار میآید.
روابط انسانی به معنای برقراری رابطه مثبت، هدفدار و سازنده با پذیرش شخصیت، تفاوتهای فردی و نیازهای افراد سازمان و علاقهمندبودن به نیازها، علایق، استعدادها و تواناییهای آنان است که توجه به این موارد استفاده از تکنیکهای مهم در علم روانشناسی است. رابطه انسانی با دلسوزی و احساس مسوولیت نسبت به مامورین درون سازمان و ایجاد جو اجتماعی در شرایط مطبوع و خوشایند و همراه با محیط تفاهم و درک متقابل بهوجود میآید.
روابط انسانی در دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. از نظر دیدگاه جامعهشناسی، ارتباطهای انسانی و شیوه مشترک زندگی و آگاهی از هدف، سه عامل سازنده جامعه به حساب میآید. ازدیدگاه روانشناسی اجتماعی مساله عمده انسان، بقا نیست؛ بلکه یادگرفتن نحوه زیستن باخودش است، انسان حاصل روابط و پیوندهایش با دیگران است و اگر قرار باشد شناختی از وی به دست آوریم، باید او را در این چارچوب بشناسیم.
در تاریخ تحول مدیریت، نظریه روابط انسانی جایگاه ویژهای دارد. این نظریه در دهه ۳۰ میلادی نضج گرفت و در دهه بعد تکامل یافت. در نظریه روابط انسانی، موثرترین عامل در ارتقای تولید و کارایی سازمان، نحوه تشکل افراد در قالب گروهها (گروپها، دسته ها) و نوع روابط بین آنها است. از دیدگاه مدیریت، روابط انسانی عبارت است از برانگیختن افراد در سازمان بهمنظور ایجاد همکاری از نوعی که نیازمندیهای افراد را برطرف سازد و موجبات تحقق اهداف سازمان را فراهم آورد. در مدیریت آموزشی نیز روابط انسانی یعنی، توان برقراری ارتباط انسانی با معلمان و مامورین از طریق پذیرفتن وجوه شخصیت، ویژگیهای فردی و همه تفاوتهایی که احتمالا با شخص مدیر دارند (و با وجود آوردن این احساس که مدیر یا رییس به آنها توجه کرده، وضعیت شان را درک نموده، از مشکلات و دغدغه های شان آگاه بوده و برای حل آنها جدی است). نقش روابط انسانی در مدیریت و خصوصا در مدیریت آموزشی بسیار جدی و اساسی است، به طوری که روابط انسانی در این نوع مدیریت، عاملی اثرگذار محسوب میشود که از دو بعد بر کیفیت عملکردهای مدیر موثر خواهد بود.
از یک سو عوامل تولید سیستمی در نظامهای آموزشی نیازمند برقراری، حفظ و تکوین رفتارهای مناسب انسانی است و معلمان، مشاوران، سرپرستان، مامورین دفتری و اداری جز این دسته از عوامل قرار میگیرند. از سوی دیگر مواد خام که تولید روی آنان صورت میپذیرد نیز مترصد دریافت و جذب انسانیترین و اصیلترین رفتارهایی است که مدیریت اعمال میکند. رفتار سازمانی مناسب برگرفته از روانشناسی روابط انسانی و مدیریت آموزشی، نهتنها موجد آثار آنی خواهد بود، بلکه به دلیل خاصیت فوقالعاده پذیرندگی مواد خام (درون دادهها)، تاثیر عمیق و پایداری در درازمدت برجای خواهد گذاشت. به نظر روانشناسان احتیاجات روانی افراد به اندازه احتیاجات جسمی در صحت روحی و جسمی آنان تاثیر دارند و به همان اندازه اساسی و ضروری هستند.
موضوع صحت روانی به سالم و متعادل بارآوردن شخصیت انسانها از طریق فراهمآوردن محیط مناسب برای تامین نیازها و شکوفایی استعدادها برمیگردد. به همین دلیل، در تعریف صحت روانی آمده است که صحت روانی عبارت است از پیشگیری از پیدایش بیماری روانی و سالمسازی محیط روانی تا افراد جامعه (سازمان) بتوانند با برخورداری از شخصیت و روان متعادل با عوامل محیط خود رابطه برقرار کرده و در راه تامین نیازها، شکوفایی استعدادها و رسیدن به اهداف متعالی فردی و اجتماعی خود بکوشند. چنانچه سازمانی بتواند زمینههای تامین صحت روانی را فراهم آورد، شخصیت و روان افراد متعادل میشود و میتوانند با یکدیگر و همچنین با عوامل محیطی، روابطی مطلوب برقرار سازند. بدین ترتیب اگر مدیر در درون سازمان خود مانند مکتب، صحت روانی را تامین کند شاگردان، معلمان و مامورین اداری روابطی مطلوب و منطقی و بر پایه روابط انسانی سازنده با هم خواهند داشت.
این سبب بهبود کیفیت در تعلیم و تربیه (آموزش و پرورش) و فضایی آکنده از شور و نشاط، تحرک و پویایی و امنیت، عشق و علاقه به حضور در محیط سازمان که در نتیجه منجر به سلامت روحی و روانی کلیه نیروهای اصلی میشود و مسلم است که این روند تفکر خلاق، پیشرفت و توسعه را به همراه خواهد داشت.
پاورپوینت-سمینار روانشناسی مدیریت-
کار اداری معمولاً کار پرجنجال و پردردسر و وقت گیر است. با بالا گرفتن گزارشها و موضوعات مرتبط به ناکارآمدی سیستم اداری مهم است به این موضوع پرداخته شود که چطور میتوان احساس امنیت را در محیط کاری ایجاد کرد، صداقت را قدرت بیشتر بخشید، ظرفیت کارمندان و مامورین را افزایش داد، و یک رابطه مفید و قدرتمند میان رییس، مدیر و کارمندان دیگر ایجاد کرد. این مقاله از منظر روانشناسی به بررسی این موضوع می پردازد .
مقدمه
مدیریت فرایند به کارگیری مؤثرو کارآمد منابع مادی وانسانی در برنامه ریزی سازماندهی بسیج منابع وامکانات هدایت و کنترل است که برای دستیابی به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد.
واقعا باید گفت ؛ که در ابتدا انسان ها درباره مدیریت چقدر می دانند؟ دانش مدیریت تا چه حد علمی است و آیا مدیریت علم است یا هنر؟ بخشی از مدیریت را می توان از طریق مدیریت آموزش فرا گرفت و بخشی دیگر را ضمن کار باید آموخت در واقع بخشی را که با آموزش فرا گرفته می شود علم مدیریت است . و بخشی را که موجب به کار بستن اندوخته ها درشرایط گوناگون می شود هنر مدیریت می نامند. «به عبارتی دیگر سخن علم دانستن است و هنر توانستن.»
تعریف روانشناسی مدیریت
در مورد روانشناسی مدیریت تعاریف مختلف و حتی برداشت هایی تا حدودی متفاوت ارائه داده اند از مجموعه اشاراتی که از آنها سخن رفت می توان نتیجه گرفت که : روانشناسی مدیریت عبارت است از زمینه مطالعاتی معینی که در چهارچوب آن ، رفتار مدیر و فرآیند رهبری از دیدگاه روانشناسی مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. به یقین یک چنین مطالعه ای به ما امکان می دهد تا در حل مشکلات مدیریت از یافته- های روانشناسی مدد بگیریم و با استفاده از نظریه های آن ، به تجزیه و تحلیل مسائل مدیریت بپردازیم و گره های آن را باز کنیم.
باید در نظر داشت که مطالعات مربوط به روانشناسی مدیریت نه تنها موجب می- گردد که مدیر در اداره امور سازمان توانایی بیشتری پیدا کند ، بلکه استفاده از یافته- های علمی نیازهای مربوط به آن را امکان پذیر می سازد و با در نظر گرفتن یک چنین استفاده ملموس از روانشناسی مدیریت است که آن را شاخه ای کاربردی از دانش روانشناسی تلقی می کنند.
از لحاظ موضوع روانشناسی قسمتی از علوم اجتماعی است و بسیاری از مسایل که جامعه شناسان در آن تحقیق می کنند ، مورد علاقه روانشناسان نیز هست و از طرف دیگر تحقیقات روانشناسان مورد استفاده کلیه شعبه های علوم اجتماعی قرار می گیرد.
اهمیت مطالعات رواشناسی مدیریت
انسان موجودی اجتماعی است ، بطوری که بدون ارتباط با اجتماع ( اعم از اجتماعات حاضر و یا اجتماعات تاریخی و گذشته که با استفاده از تجربیات آن زندگی انسانی نمود پیدا می کند ) مفهوم زندگی بشر از بین می رود و حیات او با زیست حیوانات پست تفکیک ناپذیر می شود . به هر حال زندگی در اجتماع ، آدمی را به موجود سازمانی تبدیل کرده است ؛ و او برای ادامه حیات بشری ناگذیر است در اجتماعات متعددی عضویت و شرکت داشته باشد و با توجه به تاثیر مطالعات مربوط به دانش مدیریت در شکل گیری و دوام سازمانهای اجتماعی ، اقتصادی و .... می توان نتیجه گرفت که انسان معاصر در طول زندگی خود به دانش مدیریت متکی است و برای بهتر زیستن ( اداره صحیح سازمان ها ) گریزی جز رویکرد به مدیریت و مطالعه آن نمی باشد.
نارسایی های مربوط به مدیریت نه تنها کارکرد سازمان ها را مختل و در سازمان زندگی معاصر بشر اختلال ایجاد می کند ، بلکه هم چنین موجب می شود بر اثر عدم کارایی سازمانها و یا حتی پاشیدگی آن ها تلاش های افراد بشر بطور صحیح و اصولی پیوند نخورد و کوشش های آدمی در سازندگی جوامع به هدر رود و نیروی انسانی به عنوان گرانبهاترین سرمایه پایمال گردد .
مطالعه در زمینه روانشناسی مدیریت به ما این امکان را می دهد که تا با اصول، قواعد و تکنولوژی بهره برداری صحیح از نیروی انسانی ، فعال کردن خلاقیت ها و ایجاد جریان فکری در جامعه آشنا شویم و از طریق کاربرد یافته های روانشناسی موانع توسعه در زمینه ایجاد سیستم های فعال اجتماعی ، اقتصادی ، سیاسی ، آموزشی و فرهنگی را از میان بر داریم . از طریق ترویج یک چنین مدیریت مبتنی بر روانشناسی به ویژه در زمینه مدیریت آموزشی و تحقیقاتی است که باروری نسل های آینده امکان-پذیر خواهد شد و خلاقیت آنان به عنوان بزرگترین سرمایه ملی به کار گرفته خواهد شد.
روح و روان انسانها سرچشمهای است از انرژی که انگیزه، اشتیاق، پیشرفت و افتخارات از آن برمیخیزد و افراد را قادر میسازد کارهای ارزندهای به ثمر برسانند. این آرزوی هر مدیر است که با ایجاد انگیزه در مامورین و کارکنان اداره اش، نیروی درونی و نهفته آنان را از قوه به فعل درآورد و محیطی پرتحرک و بانشاط برای تجلی بهترین استعدادها فراهم کند. نقش فرد و ویژگیهای شخصیتی و رفتاری او بهعنوان یک انسان در سازمان در چند دهه اخیر مورد توجه خاصی قرار گرفته است و برای توفیق در این زمینه، علم روانشناسی با تمام ظرافت و توانمندی خود به یاری حوزه مدیریت آمده است. امروزه روانشناسی سازمانی (Organizational Psychology) یکی از رشته های مهم، کارآمد و مورد علاقه است.
ورود روانشناسی به عرصه پرفراز و نشیب مدیریت سبب شد تا با استفاده از نظریهها و مکتبهای گوناگون روانشناسی و با استناد و برقراری روابط انسانی به تبیین شخصیت و رفتار فرد در سازمان پرداخته شود و مفاهیمی مانند انگیزش، تشویق، و رفتار سازمانی مورد تاکید و دقت قرار گیرد. انسان گرامیترین گوهر آفرینش ولی در عین زمان ناشناختهترین آن است. رفتار آدمی تابع اندیشهها، احساسات، انگیزهها، خواستهای درونی و عوامل عاطفی و تربیتی اوست که در موقعیتهای مختلف بهصورتهای گوناگون ظاهر میشود. بهمین دلیل، برای آشنایی با ابعاد مختلف وجود آدمی و ایجاد یک ارتباط بهتر و ایجاد انگیزش و حفظ و تامین صحت روانی در افراد، آشنایی با علم روانشناسی و علوم رفتاری امری لازم و ضروری است.
خوشبختانه در قرون جدید، علم روانشناسی در حوزه کار مدیریت به فعالیتهای چشمگیری پرداخته است و از اواسط دهه ۱۹۲۰ روابط انسانی به صورت یکی از ارکان و راهبردهای مهم کاری در مدیریت تبدیل شده است. در مدیریت (Management)، راهبردهای روانشناسی از قبیل: شناخت تفاوتهای فردی، استعدادها، عوامل انگیزشی، برقراری روابط انسانی، چگونگی تشویق و تنبیه و… مدیران را در پیوند بیشتر با کارمندان و همتایان آنان یاری میدهد. موضوع این است که پیبردن به شیوههای نفوذ و برقراری ارتباط سازنده و سبکهای رهبری، مدیران و رؤسا را از حالت خشک و بیروح مدیریت بیرون آورده، به سمت مدیریت بانشاط و پرتحرک سوق داده، شور و اشتیاق، انگیزش، آرامش، پویایی، نوآفرینی و تغییر و تحول در کٌل سازمان تحت پوشش را افزایش داده و در نهایت به بالابردن کیفیت و بهرهوری بیشتر رهنمون میسازد.
از روانشناسی چند تعریف میتوان بیان کرد، ولی دو تعریف عمده از آن درینجا ارایه شده که هر یک جنبه ویژهای را نمایان میکند: بنابر تعریف اول، روانشناسی علم رفتار است. این تعریف که از سوی روانشناسان رفتارگرا ارائه شده است، انسان و سایر جانداران را از دیدگاه رفتاری آنان مورد مطالعه قرار میدهد. علوم رفتاری که به این جنبه روانشناسی بستگی دارد، رفتار را بیشتر مطالعه میکند تا ذهن و اندیشه و یا احساسات را، زیرا رفتار قابل مشاهده، ثبتکردنی، قابل اندازه گیری، و درخور مطالعه است. در این نوع روانشناسی اندیشهها، احساسها و درک افراد را از راه مطالعه رویدادهایی که بهصورت رفتار آشکار میشوند، مورد قضاوت قرار میدهد.
تعریف دیگری که از روانشناسی شده است، موضوع علم روانشناسی را مطالعه درباره ماهیت رفتار، استعدادها، عواطف و محصولات ذهنی میداند، یا در واقع روانشناسی را مطالعه ذهنیتها و احساسها و عواطف، و حالتهای روانی تعریف میکند و مکتب آنان به نام روانکاوی (تجزیه و تحلیل روان) و شاخه های مربوط به آن شناخته شده است.
برای چنین مطالعهای تنها مشاهده رفتار کافی نیست، زیرا هنگامی که دو نفر با یکدیگر جنجال میکنند و یا یک بیمار روانی رفتاری را از خود نشان میدهد، در پشت آن رفتار انگیزهها و دلایلی در کار است که ما از آن آگاه نیستیم. آنچه قابل مشاهده است رفتار است، نه انگیزههای رفتار و از این رو برای شناخت انسان نیاز به شناخت جنبههای ذهنی و احساسی او وجود دارد.
امروزه در مدیریت از هر دو تعریف استفاده میشود و برای شناخت روانی مامورین یک سازمان، عواطف، انگیزهها، استعدادها، شخصیت، و ذهنیتهای افراد مورد توجه و بررسی قرار میگیرد.
مدیریت را هم به گونههای متفاوت تعریف کردهاند. یکی از صاحبنظران این حوزه مدیریت را افزایش نفوذ در پذیرش عملی دستورات با راهنماییهای مشخص سازمانی میداند. جورج تری نیز رهبری و مدیریت را کوشش برای نفوذ در مردم که با علاقه و مشتاقانه برای رسیدن به اهداف گروه کوشش میکنند، میداند. بنابراین مدیریت فرآیندی (پروسه) است اجتماعی که با بهکارگیری مهارتهای علمی، فنی و هنری کلیه نیروهای انسانی و مادی را تنظیم و هماهنگ کرده و با استفاده از راهبردهای روانشناسی و برقراری روابط انسانی و فراهم آوردن زمینههای انگیزش و رشد از طریق نیازهای منطقی فردی و گروهی به اهداف سازمان کمک میکند.
موضوعات روانشناسی و بهویژه رفتار سازمانی و تاثیر آن در سالهای اخیر بیش از پیش مورد توجه دانشمندان قرار گرفته است. شاید یکی از دلایل آن میزان دشواریهایی است که مدیران سازمانها در سلسله مراتب مختلف کاری خود با آن مواجه هستند.
امروزه بروز مشکلات و فشارهای روحی و روانی ناشی از زندگی ماشینی روابط همه افراد را تحتالشعاع خود قرار داده است که برای کاهش اینگونه فشارها و اضطرابها، تکنیکهای علوم رفتاری در روانشناسی میتواند مددرسان و یاریدهنده همه افراد در سازمانها و خصوصا مدیران باشد. هر سازمانی علاوه بر لزوم در دستداشتن منابع مادی و مالی نیاز به نیروی انسانی ماهر، بااستعداد، توانمند، توانا، باانگیزه، کوشا، متعهد، و با علاقه دارد.
به نظر دانشمندان مدیریت (کنز و کان) مدیران نباید فقط در پی جذب نیروی انسانی (قوای بشری) برای ادارات خود باشند، بلکه باید در حفظ و نگاهداری این منابع نیز کوشش فراوان بهکار برند و باید کاری کنند تا مامورین در حالی که کار و وظیفه خود را انجام میدهند، نوعی وابستگی و دلبستگی نیز به کار و سازمان پیدا کنند و به عبارت دیگر سازمان را همچون خانه خود دوست داشته و در آن احساس امنیت و آسایش که از نیازهای اساسی هر انسانی بهشمار میآید، داشته باشند.
بنابراین برای آنکه سازمان و اداره ای موثر باشد، مدیر باید جنبههای انگیزشی و تشویقی کار، مشارکت در کار و استفاده از عوامل روانی و رفتاری را در مناسبترین بخشهای برنامه کاری خود جای دهد. شناخت و تامین درست نیاز مامورین یکی از مهارتهای ارزنده مدیریت به شمار میآید.
روابط انسانی به معنای برقراری رابطه مثبت، هدفدار و سازنده با پذیرش شخصیت، تفاوتهای فردی و نیازهای افراد سازمان و علاقهمندبودن به نیازها، علایق، استعدادها و تواناییهای آنان است که توجه به این موارد استفاده از تکنیکهای مهم در علم روانشناسی است. رابطه انسانی با دلسوزی و احساس مسوولیت نسبت به مامورین درون سازمان و ایجاد جو اجتماعی در شرایط مطبوع و خوشایند و همراه با محیط تفاهم و درک متقابل بهوجود میآید.
روابط انسانی در دیدگاههای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. از نظر دیدگاه جامعهشناسی، ارتباطهای انسانی و شیوه مشترک زندگی و آگاهی از هدف، سه عامل سازنده جامعه به حساب میآید. ازدیدگاه روانشناسی اجتماعی مساله عمده انسان، بقا نیست؛ بلکه یادگرفتن نحوه زیستن باخودش است، انسان حاصل روابط و پیوندهایش با دیگران است و اگر قرار باشد شناختی از وی به دست آوریم، باید او را در این چارچوب بشناسیم.
در تاریخ تحول مدیریت، نظریه روابط انسانی جایگاه ویژهای دارد. این نظریه در دهه ۳۰ میلادی نضج گرفت و در دهه بعد تکامل یافت. در نظریه روابط انسانی، موثرترین عامل در ارتقای تولید و کارایی سازمان، نحوه تشکل افراد در قالب گروهها (گروپها، دسته ها) و نوع روابط بین آنها است. از دیدگاه مدیریت، روابط انسانی عبارت است از برانگیختن افراد در سازمان بهمنظور ایجاد همکاری از نوعی که نیازمندیهای افراد را برطرف سازد و موجبات تحقق اهداف سازمان را فراهم آورد. در مدیریت آموزشی نیز روابط انسانی یعنی، توان برقراری ارتباط انسانی با معلمان و مامورین از طریق پذیرفتن وجوه شخصیت، ویژگیهای فردی و همه تفاوتهایی که احتمالا با شخص مدیر دارند (و با وجود آوردن این احساس که مدیر یا رییس به آنها توجه کرده، وضعیت شان را درک نموده، از مشکلات و دغدغه های شان آگاه بوده و برای حل آنها جدی است). نقش روابط انسانی در مدیریت و خصوصا در مدیریت آموزشی بسیار جدی و اساسی است، به طوری که روابط انسانی در این نوع مدیریت، عاملی اثرگذار محسوب میشود که از دو بعد بر کیفیت عملکردهای مدیر موثر خواهد بود.
از یک سو عوامل تولید سیستمی در نظامهای آموزشی نیازمند برقراری، حفظ و تکوین رفتارهای مناسب انسانی است و معلمان، مشاوران، سرپرستان، مامورین دفتری و اداری جز این دسته از عوامل قرار میگیرند. از سوی دیگر مواد خام که تولید روی آنان صورت میپذیرد نیز مترصد دریافت و جذب انسانیترین و اصیلترین رفتارهایی است که مدیریت اعمال میکند. رفتار سازمانی مناسب برگرفته از روانشناسی روابط انسانی و مدیریت آموزشی، نهتنها موجد آثار آنی خواهد بود، بلکه به دلیل خاصیت فوقالعاده پذیرندگی مواد خام (درون دادهها)، تاثیر عمیق و پایداری در درازمدت برجای خواهد گذاشت. به نظر روانشناسان احتیاجات روانی افراد به اندازه احتیاجات جسمی در صحت روحی و جسمی آنان تاثیر دارند و به همان اندازه اساسی و ضروری هستند.
موضوع صحت روانی به سالم و متعادل بارآوردن شخصیت انسانها از طریق فراهمآوردن محیط مناسب برای تامین نیازها و شکوفایی استعدادها برمیگردد. به همین دلیل، در تعریف صحت روانی آمده است که صحت روانی عبارت است از پیشگیری از پیدایش بیماری روانی و سالمسازی محیط روانی تا افراد جامعه (سازمان) بتوانند با برخورداری از شخصیت و روان متعادل با عوامل محیط خود رابطه برقرار کرده و در راه تامین نیازها، شکوفایی استعدادها و رسیدن به اهداف متعالی فردی و اجتماعی خود بکوشند. چنانچه سازمانی بتواند زمینههای تامین صحت روانی را فراهم آورد، شخصیت و روان افراد متعادل میشود و میتوانند با یکدیگر و همچنین با عوامل محیطی، روابطی مطلوب برقرار سازند. بدین ترتیب اگر مدیر در درون سازمان خود مانند مکتب، صحت روانی را تامین کند شاگردان، معلمان و مامورین اداری روابطی مطلوب و منطقی و بر پایه روابط انسانی سازنده با هم خواهند داشت.
این سبب بهبود کیفیت در تعلیم و تربیه (آموزش و پرورش) و فضایی آکنده از شور و نشاط، تحرک و پویایی و امنیت، عشق و علاقه به حضور در محیط سازمان که در نتیجه منجر به سلامت روحی و روانی کلیه نیروهای اصلی میشود و مسلم است که این روند تفکر خلاق، پیشرفت و توسعه را به همراه خواهد داشت.