انسان همواره نیازهایی دارد که سبب اصلی حرکت، تلاش در رفتارهای وی است. اگر نیازهای فرد به خوبی شناخته شود و شرایطی جهت رفع نیازها در حد تعادل فراهم شود،از سویی موجب پیشگیری از مشکلات ،اختلالات ونابسامانیهای جسمی وروانی می شود و از سوی دیگر سبب رشد وشکوفائی استعدادهای درونی می شود
بررسی میزان عزت نفس کارکنان مجرد و متاهل بیمارستان حکیم و مقایسه میزان افسردگی وسطح عزت نفس گروهی از دانشجویان شاغل و غیر شاغل
انسان همواره نیازهایی دارد که سبب اصلی حرکت، تلاش در رفتارهای وی است. اگر نیازهای فرد به خوبی شناخته شود و شرایطی جهت رفع نیازها در حد تعادل فراهم شود،از سویی موجب پیشگیری از مشکلات ،اختلالات ونابسامانیهای جسمی وروانی می شود و از سوی دیگر سبب رشد وشکوفائی استعدادهای درونی می شود.
در یک دید اجمالی نیازها به دو دسته تقسیم می شوند:
الف)نیازهای فیزیولوژیک ب)نیازهای روانی (میرزا بیگی ،1373).
بشر گذشته از نیازهای فیزیولوژیک نظیر آب ،غذا ،هوا و غیره به نیازهای عالی تر و بالاتری نیاز داردبنابه تعریف نیاز یک حالت کمبود یا نقصان در موجود زنده است و انسان وقتی احساس نیاز میکند،یک حالت و احساس ناخوشایندی در او به وجود می آید ووقتی نیاز برطرف شد این حالت برای او یک حالت خوشایند است(سیف 1368).
یکی از نیازهای روانی انسان نیاز به احساس خود ارزشمندی یا عزت نفس است. تحقیقات نشان می دهد،نوجوانی که از عزت نفس زیاد برخوردار است خیلی موثرتر می آموزد،روابط سود بخش تری برقرار می کند،بهتر میتواند از فرصتها استفاده کند و خودکفا باشد،دیدگاه روشنتری نسبت به مسیر زندگی خود داشته باشد(علیپور1373).
اهمیت عزت نفس برای کسانی که با کودکان ونوجوانان سروکاردارند امری روشن است،روان شناسان و جامعه شناسان ،عزت نفس مثبت رابه عنوان هسته مرکزی سازگاری اجتماعی تلقی می کنند که این دیدگاه ریشه ای تاریخی و عمیق دارد یافته های تجربی جدید ارتباط بین عزت نفس مثبت رابا عملکرد موثر ومطلوب اثبات نموده اند.مساله عزت نفس و مقوله خود ارزشمندی از اساسی ترین عوامل در رشد مطلوب شخصیت کودکان ونوجوانان است. برخورداری از اراده وعزت نفس قوی ،قدرتمند تصمیم گیری وابتکار،خلاقیت ونوآوری ،سلامت فکر و بهداشت روانی رابطه مستقیمی با میزان وچگونگی عزت نفس و احساس خود ارزشمندی فرد دارد. امروزه اصلاح ودرمان بسیاری از اختلالات شخصیتی ورفتاری کودکان ونوجوانان نظیر کمرویی،لجبازی ،پرخاشگری وتنبلی و کندرویی به عنوان اولین یا مهمترین گام برای ارزیابی وپرورش احساس عزت نفس،تقویت اعتماد به نفس ،مهارتهای فردی و اجتماعی آنان می پردازند. برای اینکه کودکان بتوانند از حداکثر ظر فیت ذهنی وتوانمندی های بالقوه خود بهرمند شوند،می بایست از نگرشی مثبت به خود و محیط اطراف وانگیزه ای غنی برای تلاش برخوردار باشند. به طور کلی با توجه به تحقیقات انجام گرفته شده جامعه ای که افراد آن از احساس خود ارزشمندی برخوردار باشند در مقابل انواع مشکلات ومسائل زندگی ،فشارهای روانی ، مقاوم وپایدار خواهند بود برخورداری از احساس خود ارزشمندی و عزت نفس به مثابه یک سرمایه وارزش حیاتی است واز جمله عوامل عمده در شکوفایی استعدادها وخلاقیت است. واقعیتهای وجود دراد که اجتناب ازآنها امکان پذیر نیست .یکی از این واقعیتها اهمیت عزت نفس است عزت نفس یکی از نیازهای اصلی انسان است که برای سازگار شدن انسان ضرورت دارد ودر رسانیدن او به موفقیت نقش ایفا می کند. هر چه این نیاز کمتر مرتفع شود امکان فاصله گرفتن از موقعیت ورشد و تعالی کاهش پیدا می کند .عزت نفس متاثر از عوامل درونی و بیرونی است منظور از عوامل درونی عواملی است که از درون نشات می یگرد یا خود شخص آن را ایجاد می کند نقطه نظرها ،باورها،اعمال یا رفتار.عوامل بیرونی همان عواملی بیرونی همان عوامل محیطی هستند، پیامهایی که کلامی وغیر کلامی انتقال پیدا می کنند و تجربه هایی که بانی وباعث آن پدر،مادر،آموزگاران ،اشخاص مهم در زندگی ،سازمان دهندگان فرهنگ هستند.
عزت نفس چیزی به مراتب بیش از احساس خود ارزشمندی است .عزت نفس اعتماد به توانایی خود را اندیشیدن است ،اعتماد به توانایی
حکیم ابولقاسم فردوسی ، حماسه سرا و شاعر بزرگ ایرانی در سال 329 هجری قمری در روستایی در نزدیکی شهر طوس به دنیا آمد . طول عمر فردوسی را نزدیک به 80 سال دانسته اند، که اکنون حدود هزار سال از تاریخ درگذشت وی می گذرد.
فردوسی اوایل حیات را به کسب مقدمات علوم و ادب گذرانید و از همان جوانی شور شاعری در سر داشت . و از همان زمان برای احیای مفاخر پهلوانان و پادشاهان بزرگ ایرانی بسیار کوشید و همین طبع و ذوق شاعری و شور و دلبستگی او بر زنده کردن مفاخر ملی، باعث بوجود آمدن شاهکاری برزگ به نام «شاهنامه» شد .
شاهنامه فردوسی که نزدیک به پنجاه هزار بیت دارد ، مجموعه ای از داستانهای ملی و تاریخ باستانی پادشاهان قدیم ایران و پهلوانان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی و شجاعت و دینداری توصیف می کند .
فردوسی پس از آنکه تمام وقت و همت خود را در مدت سی و پنج سال صرف ساختن چنین اثر گرانبهایی کرد ،در پایان کار آن را به سلطان محمود غزنوی که تازه به سلطنت رسیده بود ، عرضه داشت ،
تا شاید از سلطان محمود صله و پاداشی دریافت نماید و باعث ولایت خود شود.سلطان محمود هم نخست وعده داد که شصت هزار دینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد. ولی اندکی بعد از پیمان خود برگشت و تنها شصت هزار درم یعنی یک دهم مبلغی را که وعده داده بود برای وی فرستاد.
و فردوسی از این پیمان شکنی سلطان محمود رنجیده خاطر شد و از غزنین که پایتخت غزنویان بود بیرون آمد و مدتی را در سفر بسر برد و سپس به زادگاه خود بازگشت.
علت این پیمان شکنی آن بود که فردوسی مردی موحد و پایبند مذهب تشیع بود و در شاهنامه در ستایش یزدان سخنان نغز و دلکشی سروده بود ، ولی سلطان محمود پیرو مذهب تسنن بود و بعلاوه تمام شاهنامه در مفاخر ایرانیان و مذمت ترکان آن روزگار که نیاکان سلطان محمود بودند سروده شده بود.
همین امر باعث شد که وی به پیمان خود وفادار نماند اما چندی بعد سلطان محمود از کرده خود پشیمان شد و فرمان داد که همان شصت هزار دینار را به طوس ببزند و به فردوسی تقدیم کنند ولی هدیه سلطان روزی به طوس رسید که فردوسی با سر بلندی و افتخار حیات فانی را بدرود گفته بود و در گذشته بود.
و جالب این است که دختر والا همت فردوسی از پذیرفتن هدیه چادشاه خودداری نمود و آن را پس فرستاد و افتخار دیگری بر افتخارات پدر بزرگوارش افزود
باید دانست که بنمایههای داستانهای شاهنامه ساختهٔ فردوسی نیست و این داستانها از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشتهاند. مثلاً در کتب پهلوی مانند بندهشن، ایاتکار زریران (که مشابهتهای بسیار با گشتاسبنامهٔ دقیقی دارد) و دینکرد تلمیحات و اشارات بسیاری به قهرمانان و پهلوانان شاهنامه وجود دارد. همچنین در اوستا خصوصا در نسک یشتها اشارات فراوانی به بسیاری از شخصیتهای شاهنامه (پیشدادیان و کیانیان) شده است.
این قضیه در تمام آثار حماسی بزرگ به چشم میخورد به این معنا که در آغاز (و شاید برای مدتی مدید) داستانهای حماسی در میان مردم دهان به دهان و از نسلی به نسلی سینه به سینه میگردد تا آنکه شاعر توانا و با ذوق و قریحهای پدیدار شده و اثری بزرگ از روی آنها میآفریند.
مأخذ اصلی فردوسی در بهنظم کشیدن داستانها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایراندوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود.
نیز شایان ذکر است که کتاب بسیار عظیمی در اواخر روزگار ساسانی به نام خوتای نامگ (خداینامه) تالیف شده بود که به یک معنا کتاب تاریخ رسمی شاهنشاهی به شمار میآمد. روزبه پسر دادوویه با کنیهٔ عربی «عبدالله بن مقفع» یا همان ابن مقفع مترجم کلیله و دمنه آن را به عربی ترجمه کرد. این کتاب یکی از مآخذ تقریباً همهٔ تاریخنگاران سدههای آغازین اسلامی به شمار میآمد. از خوتای نامگ در شاهنامه با نام نامهٔ خسروان یاد شدهاست. «خوتای» برابر پهلوی «خدای» است که به معنی پادشاه به کار میرفته است. معنی مشابهی برای خدا هنوز هم در نامهایی چون «کدخدا» دیده میشود.
حکیم عمر خیام
مقدمه
عمرخیام یگانه بلبل داستان سرای گلشن شعر وشاعری ایران است, که ترانه های دلپذیر ونغمات شورانگیز او دنیا پسند است. تاکنون هیچ یک از شعرا ونویسندگان وحکما واهل سیاست این سرزمین به اندازه ی او در فراخنای جهان شهرت نیافته اند. خیام تنها متفکر ایرانی است که زنده وپاینده بودن نام وگفته ی او در میان تمام دنیا مسلم است. نه بس در پیش شرق شناسان وعلما وادبای مغرب زمین, بلکه در نزد عامه ی کسانی که با خواندن ونوشتن سرکاری دارند. شاید بیش از یک نیمه از متمدنین عرصه ی گیتی به نام او آشنا وبه رباعیاتی که حکیم از روی ذوق طبیعی می سروده است مفتون اند. ایران باید به خود ببالد که درآغوش خویش چنین گوینده ای پرورده که مایه سرافرازی وبلند آوازگی او گردیده است. (1)
داشتن قضاوتی عادلانه راجع به هر موضوعی ، تحلیلی همه جانبه را طلب می کند حکیم عمر خیام نیشابوری چهره ای است که گر چه در یکصد و پنجاه سال گذشته چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران رفته رفته به شهرت و جایگاهی بالنسبه درخور دست یافته است، ولی هنوز برای بازشناخت تمامی ابعاد این شخصیت والای فرهنگی ایران و رسیدن به قضاوتی نسبتا صحیح درباره او به کارکردن بیشتر وبیشتر برروی آثار او و دقیق شدن در گفته هاو نوشته ها راجع به وی و بویژه مروری دوباره بر اوضاع و احوالی که اوتحت آن زیست و تلاش کرد، نیاز است.(2)
حکیم عمر خیام ریاضی دان ومنجم ایرانی وسراینده رباعیات نغز را همه می شناسند. چند هزار مقاله وکتاب درباره او به زبانهای مختلف در جهان به چاپ رسیده,که بیش از نودوپنج در صد آنها با رباعیات وی پیوند می یابد.انبوه کتابها ومقالاتی که غربیها درباره عمر خیام نوشته اند,غالبا در گرد محور " می نوش" و "خوش نوش" می گردد,که در نگاه اول بعضی از رباعیات منسوب به او به چشم می خورد,ولی از مقام والای علمی خیام کمتر سخن به میان می آورند.
کارهای علمی خیام, تقریبا تا آغاز شهرت رباعیات اودرغرب(1859 م)ونخستین ترجمه رساله جبر ومقابله وی از تازی,به نظر ناشناخته مانده بود,ولی پس از آن پژوهشگران تاریخ علوم ریاضی بدان بیشتر روی آورده اند.
در جهان تند رو امروز,کشفیات علمی زود کهنه می شوند,از این رو پژوهش در فراورده های دانش سده های دور,مانند کارهای ریاضی عمر خیام که مورد توجه کارشناسان تاریخ علم است,برای دانشوران علوم جدید تازگی خواهد یافت,ولی دلیری او در عیارگیری از دانشهای سنتی وکوشش او در نو آوری کهنگی نمی پذیرد. همچنین بدایع هنری وادبی که از کارگاه مغزاین متفکرخراسانی جهان بین,بیرون تراویده شعر ناب وسخن ماندگار است.
سیمای خیام در اذهان چنین به نظر می آید: دانشمندی متفکر,اهل حساب وتیز بین,به دور از مسائل خرد,مکتبی واجتماعی,قهرمان هم آوردی با دشواریهای بنیادی فلسفی وریاضی مانند چگونگی حد ها وامکانات عقلی در برابر محالات,اندیشمندی دلیر که از سیطره امپراطوری گسترده هزار وپانصد ساله هندسه اقلیدسی به در می رودوپرچم استفلال بر می افرازد,آزاد اندیشی بی پروا که مدعیان علم وداوریهای جزمی را به چیزی نمی گیرد,ولی آنگاه که با مردم معمولی سخن می گوید,عصاره تفکرات بلند فلسفی خود را بی تقید وپیچیدگی,در قالب چهار پارههای زیبا برایشان بیان می کند.
خیام بی انکه درس مکتبی بدهد,پند وموعظه در میان بیاورد خواننده را آگاهی و هوشیاری می بخشد. چیزهایی را که فیلسوفان در الفاظ پیچیده و نامانوس و دور و دراز می پوشانند,او به سادگی وزیبایی وکوتاهی می آفریند وجلوه گر میکند.
زندگینامه عمر خیام
دوران کودکی
خواجه امام الحق حکیم عمر بن ابوالفتح عمربن ابراهیم خیامی مشهور به خیام, فیلسوف, ریاضی دان, منجم, شاعرو یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی واز مفاخر ملی ایران است که در 12 محرم سال439ه.ق در نیشابور متولد شد.
حکیم عمر خیام سنین پنج وشش سالگی را در حالی پشت سر گذاشت که پدرش ابراهیم با کوره سوادی که داشت کم کم احساس می کرد که برا ی بیشتر سوالات او پاسخ کاملی ندارد. وی در فاصله حدود سه ماه, قرا ئت ظاهر قرآن را به خوبی آموخت ولی در مورد معنای آن نمی توانست از پدرش کمک بگیرد. ابراهیم پدرش در نظر داشت که عمر را به مکتبی بسپارد که زیر نظر مولوی قاضی محمد اداره می شد, به همین جهت به مدسه ی علمیه ای در کنار مسجد جامع بود رفت, مدرسه ای دارای حجرات متعددی بود ودرآنجا دروس مقدماتی از قبیل خواندن فارسی, خواندن قرآن, مقدمات عربی- مقدمات حساب, احکام فقهی وکمی ادبیات وعربی تدریس می شد. عمر در کمتر از فاصله ی دوسال همه ی دانستنی های مقدماتی را که طلاب و کودکان دیگر در فاصله چند سال می خواندند, فراگرفت. سر عت او درفراگیری به قدری شدید بود که مولوی قاضی محمد شخصا به پدرش پیشنهاد کرد تا عمر را به مکتب " خواجه ابوالحسن انباری " راهنمایی کند, زیرا ذهن خارق العاده عمر تقاضای علمی بیش از میزان تعلیمات مدرسه قاضی را داشت.
قاضی ابو الحسن انباری, حکیم وریاضی دان معروفی بود, در مکتب او بیشتر به تدریس هندسه وهیئت پرداخته می شد. نبوغ, ذهن باز, قدرت تجزیه وتحلیل چشمگیرعمرزبانزد همگان شده بود ودربدو ورود توجه خواجه را نیز به خود جلب کرد. خواجه مبانی واصول هندسه, ریاضیات وهیات را به عمر آموخت.
که پس از مدتی خود قاضی ابوالحسن انباری, از هوش ودقت نظر وذکاوتی بسیار بیشتر از همه شاگردان برای پدرعمر سخن گفت وبیان کرد که تنها نباید وی رابه همین مکتب بفرستد بلکه برای تحصیل علوم حکمت, عرفان, اخلاق وتکمیل معلومات قرآنیه به مکتب " امام موفق نیشابوری" برود تا از نفس مبارک واخلاق مهذب ایشان هم بهره گیرد, همچنین اگر بتواند پس از تکمیل این دروس به محضرجناب ناصرالمله والدین " شیخ محمد منصور" برای تحصیل فلسفه حاضر شود.
عمر اکنون جوانی رشید, اما بسیار مودب نکته سنج وکم سخن بود. در این ایام شوق تحصیل در مکتب بزرگترین دانشمند نیشابور سراسر وجودش را فراگرفته بود.عمر به مکتب امام موفق نیشابوری راه یافت و باشوقی وافر آنچه را که استاد تدریس می کرد به خوبی می آموخت, ضمنا هم زمان با این مکتب, پس از پایان یافتن تحصیل ازمکتب خواجه ابوالحسن, راه محضر شیخ منصور, استاد سنایی شاعر معروف نیز به روی وی باز شد. در خشش بنیه ی علمی عمر آنچنان بود که هر چند از لحاظ سنی, از سایر همشاگردیهای خود کوچکتر بود ولی آنان را وامی داشت تا اولا به او احترام بگذارند, ثانیا هر مشکل درسی را که برایشان پیش می آمد به او رجوع می کردند. دراین ایام به تدریج به جز دوستان نزدیک عمر, بقیه او را "عمرخیامی" یا "خیامی" صدا می زدند. او نیز در میان شاگردان امام موفق به دو"حسن" بیشتر علاقه مند شده بود. " حسن بن علی طوسی" و "حسن بن علی صباح حمیری" که چون هر دونامشان حسن ونام پدرشان علی بود, خیامی ودیگران آنها را به نام "حسن صباح" و"حسن طوسی" می نامیدند.
تحصیل عمر خیامی نزد استادش "محمدمنصور" که درفلسفه ی عصر خویش استادی نامور بود , شور وحالی دیگر داشت. دراین مکتب, عمر خیامی با کتب ابن سینا وآراء این فیلسوف نابغه آشنا شد وچنان شیفته ی آثار وی گردید که مطالعه ی کلیه ی آثار بوعلی سینا را وجهه همت خویش قرار داد وبه تدریج آنچنان در شناخت آراء الهی, فلسفی وعلمی بوعلی تبحـّر پیدا کرد که او را شاگرد بوعلی نامیدند, به گونه ای که هر کس درآثار وافکار بوعلی سوالی داشت به عمر خیامی رجوع می کرد. خیامی تقریبا اکثر نظریات بوعلی را بااستنباط های خود منطبق می دید.
دوران نوجوانی وجوانی
مکتب امام موفق نیشابوری, شیخ محمد منصوری ودگر اساتید نیشابور, دیگر پاسخ سوالات ذهن کجکاو عمر خیامی را نمی داد, او هر چه بزرگتر می شد, هر چه بیشتر مطالعه می کرد وهرچه بیشتر می جست, کمتر می یافت. رسیدن به هر پاسخی برای او مساوی با دسترسی به دهها سوال جدید بود. کم کم محیط علمی نیشابور تشنگی سیراب ناشدنی خیامی را پاسخگو نبود. او دیگر چهره ای موقر, نامی وشناخته شده داشت, در این ایام کم کم به خیام معروف شد.(1)
سپس به سمرقند مهاجرت کرد ودر این زمان دو رساله تحریرکردوبه جستجوی حامی ومشوقی برآمد.وی رساله هایی را که به تحریر در آورده بودرا به ابوطاهرعبدالرحمن احمد(484_430)قاضی القضات سمرقند تقدیم کرده و مورد توجه وحمایت ابوطاهر وسایر بزرگان سمرقند قرار گرفت.در آنجا کتاب بی نهایت مهم جبرومقابله را به زبان عربی نوشت.
روزی از مسافری دانشمند که از بلخ می آمد وبرای کسب و تجارب بیشتر جهانگردی می کرد شنید که در شهر بلخ, مدارس علمی وسیع تری وجود دارد, به ویژه نام کتاب "مخروطات" نوشته "آپولونیوس" ریاضیدان معروف یونانی را نیز شنید, که نسخه ای از آن در تملک یکی از مشاهیر شهر بلخ است, خیام به شوق دیدن آن کتاب واحتمال اجازه ی نسخه برداری از آن راهی بلخ شد.
خیام پس از مدتی که در بلخ زیست وبا علوم آن مرکز آشنا شد, تصمیم داشت که برای تکمیل دانش خود به " ری" برود که ناگهان قاصدی از نیشابور رسید وبیماری سخت پدر را به او خبر داد.خیام نیز با عجله اسباب سفر مهیا کرد وبدین منظور که بار دیگر چهره پدر راببیند عازم نیشابور شد. وقتی خیام به نیشابور رسید , ابراهیم هنوز رمقی داشت, وهنوز شب به پایان نرسیده بود که دست در دست عمر وسربر زانوی فرزندش جان سپرد.
خیام در بازگشت به نیشابور, درعین اینکه از زندگی متنعمی برخوردار نبود, اما به موقعیت علمی واجتماعی خویش قانع بود وعرصه ی تدریس و ادامه تحقیق را وجهه همت خویش قرار داد. او ازمیان همه ی دانشها بیشتر به نجوم, ریاضیات وفلسفه عشق می ورزید وهرچند در ادب فارسی وعربی , حدیث وقرآن وفقه نیز متبحر بود اما مشرب فلسفی را انتخاب کرده واز شهرت وگرایش به فقه وعلوم دینی اکراه داشت. (2)
کسی که گوهر یگانه نیشابور بود,نیشابوری که به خاطر مهاجرت دانشمندان سراسر عالم مرکزیت فرهنگی داشت وخیل دانشجویان از دورترین نقاط مغرب و مشرق به این شهر جذب می شدند.در عنفوان جوانی چنان در کارش معروف شد که سلطان جلال الدین ملک شاه سلجوقی در سال 467ق(والبته به تدبیر وزیر ایرانی اش)برای اصلاح تقویم نجومی به کار دعوتش کرد.او این دعوت را پذیرفت ودر اصفهان همراه با منجمین روزگارش رصدخانه مهم اصفهان را بنا کرد.پس از اقامت در نیشابور به کارهای مختلف اشتغال داشت,پایه اصلی شهرتش پزشکی و تنجیم بود. به عنوان حاذق ترین پزشک روزگار برای معالجه سلاطین مقتدر سلجوقی به دربار میرفت,معالجه اش بر روی سنجر سلجوقی معروف است.ستاره خوانی را از جنبه های نامطلوب شغل خویش می شمرد و به ندرت پیشگویی می کرداما به شهادت تاریخ همواره پیش گویی هایش درست از آب در میامد.
به گفته علی بن القاضی_الاشرف یوسف القفظی(در اخبار الحکما)علامه زمان بود وبه تدریس تمام علوم یونان می پرداخت.دقت وپاکیزگی نوروز ما از اوست ونو شدن سال یا تحویل آفتاب را از برج حوت به برج حمل تغییر دادوکتاب اقلیدس او در کتاب خانه لیدن هلند است ,رساله وجود وی در موزه لندن,رساله جسم مرکب او در کتابخانه آلمان است,با رساله کون و تکلیف سعی به حل علمی مساله خیر وشر کرد,و موسیقی دان بزرگی در عصر وزمان خود بوده و کتاب شرح المسائل من کتاب الموسیقی را نوشته.